تعاليم مذهب جعفري -
امام صادق (ع) در حوزه ي درسي خود و در جمع بعضي از شاگردان، فرمودند: از من چه چيزي ياد گرفته ايد؟ منظور حضرت اين بود شما که سالهاست در جلسات درس و بحث من شرکت مي کنيد، چه توشه اي گرفته ايد؟ يکي از آنان دست بلند کرد و گفت: مولاي من! هشت مطلب از محضر شما ياد گرفتم. حضرت فرمودند: آنچه را ياد گرفته اي بگو تا بدانيم چه آموخته اي. امام با اين بيان شاگرد خود را امتحان مي کنند. سپس اين هشت مورد را بيان مي کند و حضرت يک به يک تصديق مي کنند. در اين جلسه، پيرامون اين تعاليم و آموزه ها در مکتب امام صادق (ع) بحث شده است.
کليد واژه ها: امام صادق (ع)، مذهب، عمل خير، تقوي، عبوديت، شيطان، حسادت، رزق.
حوزه ي درس امام صادق (ع)
مشهور است که در حوزه ي درس حضرت امام جعفر صادق (ع) 4000 نفر حضور داشته و شاگردي مي کردند. اما نقل هاي متعددي وجود دارد که امام (ع) فقط در حوزه ي فقه و حديث، 4000 شاگرد داشته اند. بيشترين تعداد شاگردان امام (ع) را حدود 12000 نفر نقل کرده اند که در طول حيات. چرا که درس و بحث حضرت محدود به فقه و حديث نبوده است. ضمن آنکه امام (ع) بصورت متناوب در حوزه ي درس خود 4000 نفر را بعنوان شاگرد داشته اند.
آموزه هاي مکتب حضرت صادق (ع)
امام صادق (ع) در حوزه ي درسي خود و در جمع بعضي از شاگردان، فرمودند: « أيَّ شَيء تَعَلَّمتَ مِنّي؟ » از من چه چيزي ياد گرفته ايد؟ منظور حضرت اين بود شما که سالهاست در جلسات درس و بحث من شرکت مي کنيد، چه توشه اي گرفته ايد؟ يکي از آنان دست بلند کرد و گفت: مولاي من! هشت مطلب از محضر شما ياد گرفتم. حضرت فرمودند: « قَصِّها عَلَي لِأعرِفَها » آنچه را ياد گرفته اي بگو تا بدانيم چه آموخته اي. امام با اين بيان شاگرد خود را امتحان مي کنند.
1- عمل خير، بهترين مونس
اَلأولى: رَأيتُ كُلَ مَحبوبٍ يُفارِقُ عِندَ الموت حَبيبَه، فَصَرَفتُ هِمَّتي اِلى ما لا يُفارِقُني، بَل يُؤنِسُني في وَحدَتي، و هو فعل الخير. گفت: يا بن رسول الله! اولين چيزي که از محضر شما ياد گرفتم اينست: مردم به هنگام مرگ از آنچه که دوست دارند جدا مي شوند. تمام تلاشم را صرف آن کردم تا به چيزي دل بندم که در شب اول قبر از من جدا نشده و مونس و همراه من باشد و آن عمل خوب است.
امام (ع) فرمودند: « أحسَنتَ وَ الله » به خدا قسم که خوب فهميدي.
در متون ديني در يک تقسيم بندي، اعمال را بر دو قسم مي دانند: اول، عملي که لذتش مي رود و رنجش مي ماند. دوم عملي که رنجش مي رود و لذتش مي ماند. عمل خير از دسته دوم است، يعني عملي است که به ظاهر لذتي در آن نيست اما در باطن لذتش براي قيامت ماندگار است. غالب امور دنيوي از دسته اول هستند.
از ام سلمه يکي از همسران پيامبر (ص) پرسيدند: محبوب ترين عمل در نظر پيامبر اکرم چه بود؟ پاسخ داد: بهترين عمل نزد ايشان، مداومت بر عمل خير بود، اگر چه آن عمل کم باشد. از رسول خدا نقل است که فرمودند: « الْخَيْرُ كَثِيرٌ وَ فَاعِلُهُ قَلِيلُ » عمل خير بسيار است اما انجام دهندگان آن کم هستند.
رسول خدا در حديثي فرمودند: « وَ أَمَّا الْمُدَاوَمَةُ عَلَى الْخَيْرِ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ تَرْكُ الْفَوَاحِشِ وَ الْبُعْدُ مِنَ الطَّيْشِ وَ التَّحَرُّجُ وَ الْيَقِينُ وَ حُبُّ النَّجَاةِ وَ طَاعَةُ الرَّحْمَنِ وَ تَعْظِيمُ الْبُرْهَانِ وَ اجْتِنَابُ الشَّيْطَانِ وَ الْإِجَابَةُ لِلْعَدْلِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِمُدَاوَمَةِ الْخَيْر» مداومت بر عمل خير نه اثر در انسان ايجاد مي کند: ترک زشتي ها، دور بودن از سبک سري، دور شدن از گناه، رسيدن به مقام يقين، علاقمندي انسان به رستگاري، قرار گرفتن انسان در مسير اطاعت خداوند، دور بودن از شيطان، پذيرش عدالت، جاري شدن سخن حق بر زبان. اينها نه اثر مداومت بر عمل خير به انسان داده مي شود.
2- تقوي، فخر عظيم
اَلثانِيَة: رَأَيتُ قَوماً يَفخَرونَ بِالحَسَب وآخَرين يَفخَرونَ بِالمالِ وَالوَلَد، وَ إذا ذلِكَ لِاَفخَر، وَ رَأيتُ الفَخرَ العَظيم في قَولِهِ تعالى: « إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ » فَاجتَهَدتُ أن أكونَ عِندَهُ كَريمًا. دومين چيزي که از مکتب ايشان ياد گرفته ام، اين بود که ديدم عده اي از مردم به حسب و مال و فرزندانشان افتخار مي کنند اما افتخار بزرگ را در فرمايش خداوند ديدم که “گرامي ترين شما نزد خداوند کسي است که با تقواترين باشد” پس تلاش کردم که نزد خدا گرامي باشم، يعني اهل تقوا باشم.
امام (ع) فرمودند: « أحسنت والله! » به خدا قسم که خوب فهميدي.
امام صادق (ع) در حديثي فرمودند: « إنّ وَلَايَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أفضَلُ مِنْ وِلَادَتِي مِنْهُ لِأَنَّ وَلَايَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَرْضٌ وَ وِلَادَتِي مِنْهُ فَضْلٌ » همانا من ولايت علي بن ابيطالب (ع) را داشته باشم افضل است از اينکه فرزند علي بن ابيطالب (ع) باشم. زيرا فرزند علي (ع) بودن فضل است اما بهره مندي از ولايت او فريضه است.
در سوره مبارکه سبأ آيه 35 مخالفان انبياء مي گفتند: شما آمده ايد تا ما را از قيامت بترسانيد و بگوييد که در قيامت ما را عذاب مي کنند ولي اموال ما و تعداد فرزندان ما زياد است و ما عذاب نمي شويم. « نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَ أَوْلَادًا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ »
اين منطق در اعصار قبل از پيامبر عظيم الشأن اسلام و عصر جاهليت هم بوده است اما از سوي قرآن مردود است. خداوند در سوره تغابن آيه 15 مي فرمايد: « إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ » همانا اموال شما و فرزندانتان، مايه آزمايش شما هستند. همچنين در سور? منافقون آيه 9 مي فرمايد: « لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَ لَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ » اموال و فرزندانتان شما را از خدا غافل نکند که اگر غافل شديد اهل زيان هستيد.
دانش آموخته ي مکتب امام صادق افتخار بزرگ خود را در فرمايش خداوند ديده استکه “گرامي ترين شما نزد خداوند کسي است که با تقواترين باشد ” پس تلاش کرده که نزد خدا گرامي ترين باشد.
امام صادق (ع) در حديثي، کامل ترين تعريف از تقوي را بيان فرمودند: « اَلتّقوي أن لا يَفقُدَکَ الله حَيثُ اَمَرَک و لا يَراکَ حيثُ نَهاک » تقوا آن است که آنجا که خداوند ما را مي خواهد، باشيم و آنجا که نمي خواهد، نباشيم.
اين معناي تقوي است: اطاعت از خدا؛ انجام فرائض، اجتناب از گناه.
3- عبوديت، خواسته ي خداوند
الثالثة: رَأيتُ كَدحَ النّاس وَ اجتِهادِهِم في طَلَبِ الرِّزق، وَسَمِعتَ قَولِهِ تَعالي « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ » و « ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُونِ » ، « إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ »، فَعَلِمتُ أنّ وَعدَهُ حَق ّو َقَولُهُ صِدق، فَسَكَنتُ اِلى وَعدِه، وَ رَضيتُ بِقَولِهِ، وَاشتَغَلتُ بِما لَهُ عَلَيّ عَما لي عِندَه.
سومين نکته: تلاش مردم را براي بدست آوردن روزي ديدم، ولي فرمايش خداوند را شنيدم که “ما جن و انس را خلق نکرديم، مگر اينکه به مقام عبوديت برسند” و “ما از آنها نه روزي نمي خواهيم و نه اطعام"، “خدا روزي دهنده اي است که هم قدرت و هم قوّت دارد” پس دانستم که وعده ي خداوند حق است و فرمايش او راست و درست است. پس آرام شدم به وعده ي خداوند و در صدد برآمدم آنچه را که خدا از من مي خواهد انجام دهم.
امام (ع) فرمودند: « أحسنت والله! » به خدا قسم که خوب فهميدي.
انسان آنچه از او خواسته شده را کنار گذاشته و فقط به دنبال کسب رزق و روزي، عمر سپري مي کند. در حاليکه خداوند رازق است.
آنچه پيامبر و آل پيامبر در امور دنيوي از خداوند درخواست کرده اند بميزان کفاف و عفاف بوده است. يعني بدان اندازه که آبرو حفظ شود و دست به سوي کسي دراز نشود. براي همين مقدار هم تلاش مي کردند و بقيه ي عمر را به عبوديت خدا مي گذراندند.
4- دشمني با شيطان
الرابعه: رَأَيتُ عَداوَةَ بَعضُهُم لِبَعضِ في دارِ الدُّنيا، و الخَزاراتِ الَّتي في صُدورِهِم، وَ سَمِعتُ قَولَ الله تَعالى: « إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا » فاشتغلت بعدواة الشيطان عن عدواة غيره.
چهارم: ديدم بعضي از مردم با بعضي ديگر بخاطر کينه هايي که در دل دارند دشمني مي کنند اما فرمايش خداوند متعال را شنيدم که فرمود: “شيطان دشمن شماست، او را دشمن بدانيد” به دشمني با شيطان مشغول شدم و از دشمني با مردم منصرف شدم.
امام (ع) فرمودند: « أحسنت والله! » به خدا قسم که خوب فهميدي.
5- حسادت نورزيدن به روزي ديگران
الخامسة: رَأَيتُ اَحسَدَ النّاس بَعضُهُم بَعضاً فِي الرِّزق وَ سَمِعتُ قَولَهُ تَعالى: « نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ » فَما حَسَدتُ أحَدا، وَلا آسَفتُ عَلى ما فاتَني.
ديدم بعضي از مردم به بعضي ديگر در رزق و روزي آنان حسادت مي کنند، در حاليکه شنيدم خداوند متعال فرمود: “معيشت دنياي مردم را ما تقسيم کرديم، ما بعضي از مردم را بر بعضي ديگر به درجاتي برتري داديم تا به يکديگر کمک کنيد و زندگي دنيا را بگذرانيد. اما رحمت خداوند بهتر و بيشتر از آن چيزي است که براي خود جمع کرده ايد” پس به هيچکس حسادت نکردم و از اينکه چيزي از دست داده ام افسوس نخوردم و احساس تأسف نکردم.
امام (ع) فرمودند: « أحسنت والله! » به خدا قسم که خوب فهميدي.
تقسيم کننده روزي خداست و او بر اساس چهار صفتي که دارد بهترين قسمت را نصيب بندگانش مي کند: خدا کريم است، پس بخل ندارد و از کرمش عنايت مي کند. خدا قدير است، پس به قدرتش عاجز نيست و هر آنچه بخواهد انجام مي دهد. خدا عليم است، پس به علمش غافل نيست و نسبت به همه ي خلايق توجه دارد. خدا حکيم است، پس به حکمتش مصالح و مفاسد بندگان را مي داند.
با اين ميزان از معرفت به خداوند متعال، کسي بخاطر نداشته هاي خود به خداوند اعتراض نمي کند. حسادت به ديگران، ناديده گرفتن حکمت خداوند است. اگر چيزي را نداده، شايد از آن جهت است که قابليت بيش از اين را نداشته ام.
ابوحمزه ثمالي از امام زين العابدين (ع) نقل مي کند که فرمودند: به شيعيان ما خبر بده که بين الطلوعين (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) بيدار باشند. اين ساعت، زمان تقسيم روزي است و بهترين اوقات براي طلب رزق از درگاه خداوند است.
6- خروج از غفلت و ترک هواي نفس
السادسة: رَأيتُ لَهوَ النّاس وَ طَرَبَهُم، وَ سَمِعتُ قَولَهُ تَعالى :« وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى » [1] فَاجتَهَدتُ في صَرفِ الهَوى عَن نَفسي، حَتَّى استَقَرَّت عَلى طاعَةِ الله تَعالى.
ششم: ديدم که مردم سرگرم هستند و از اين سرگرمي شادمانند، فرمايش خدا را در قرآن کريم شنيدم که فرمود: « هر کس که از مقام خدا بترسد، اين ترس موجب مي شود که از هواي نفس باز بماند، ثمره بازماندن او از هواي نفس اينست که جايگاه او در آخرت بهشت است. » پس عمرم را در اين راه صرف کردم و سعي کردم که از هواي نفس خودم را نگه دارم تا از غفلت خارج شوم و در مقام مسير اطاعت خداوند قرار گيرم.
امام (ع) به او فرمودند: احسنت، درست فهميدي.
دنيا، سرگرمي مردم
خداوند در سوره مبارکه حديد آيه 20 مي فرمايند: « اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ » بدانيد زندگي دنيا - في نفسه- بازي و سر گرمي و زينت است و موجب فخر فروشي بين شماست و …..
پس در حقيقت سرگرمي مردم، دنياست. مردم به دنيا سرگرمند و در پيچ و خم آن به دارايي، ثروت و فرزندان خود به يکديگر فخر فروشي مي کنند و از اين بازي شادمانند.
در آيه ي شريفه « وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى » خوف از مقام پروردگار عامل بازدارنده ي هوي نفس معرفي شده که مانع از سرگرمي و سرمستي در حيات دنيوي است.
ماهيت هوي نفس چيست؟
امير المومنين علي (ع) در خصوص اهميت توجه به هوي نفس فرمودند: « إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ »[2] دو چيز است که من از همه بيشتر بر شما مي ترسم، تبعيت از هواي نفس و آرزو هاي طولاني.
خداوند دو حقيقت را در نهاد انسان قرار داده است: حقيقت جسماني و مادي و ديگري حقيقت روحاني و معنوي.
حقيقت جسماني و مادي همين بدن است که شامل گوشت و پوست و خون و استخوان است. اين جسم ماست که عنصري و مادي است. اما حقيقت معنوي و روحاني، مجرد است. اين حقيقت بر مبناي اعتبارات مختلف، اسامي ديگري پيدا مي کند. (بحث اعتبارات مختلفه در فلسفه مطرح مي شود) اين حقيقت مجرد به يک اعتبار، روح است. به يک اعتبار، عقل است. به يک اعتبار، قلب است و به اعتباري نفس است.
در واقع يک حقيقت است اما به اعتبارات مختلف، اسامي و معاني متعدد پيدا مي کند. مثلا انسان يک حقيقت است، اما در حالات مختلف اعتبارات متفاوت دارد. پسر پدرش است، عموي فرزندان برادرش است، دايي فرزندان خواهرش است، پدر فرزندان خودش است. شوهر زنش است. اين عناوين مختلف، حقيقت انسان را متعدد نکرده است. حقيقت روحاني در انسان يک چيز است اما اعتبارات مختلف، نام آن را تغيير مي دهد.
مراتب نفس
حقيقت معنوي و روحاني به يک اعتبار نفس نام دارد. نفس انسان نيز مراتبي دارد.
مرتبه اول نفس، نفس نباتي است که باعث رشد و نمو و تبادل و تناسل و خوراک مي شود. اين مرتبه بين انسان، حيوان و نباتات مشترک است و جدا کننده انسان از جمادات است.
دومين مرتبه نفس، نفس حيواني است که بين انسان و حيوان مشترک است. اين مرتبه از نفس شامل دو قوه است:
1- قوه غضبيه، انسان تمام آنچه را که بعنوان ضرر از خود دفع مي کند، بواسطه اين قوه است.
2- قوه شهويه، انسان همه آنچه را که بعنوان منفعت در زندگي جذب مي کند، بواسطه اين قوه است.
هر يک از اين دو قوه درخواستي دارند که ضامن بقاي حيات است. يعني اگر بخواهيم زندگي را ادامه دهيم بايد به درخواستها پاسخ بدهيم. هرگاه انسان در مقام پاسخ به اين نيازها و درخواستهاي نفس - يعني قوه غضبيه و قوه شهويه- خارج از چارچوب عمل کند، از هواي نفس تبعيت کرده است.
انسان در طول حيات دنيوي خود سه دشمن دارد. دشمن اول شيطان، دشمن دوم نفس و دشمن سوم غفلت است.
اين چارچوب شارع مقدس و عقل است. بنابراين پاسخ به نياز نفس امري ضروري است اما بايد در چارچوب شرع و عقل باشد.
مقام رب
کسي که از مقام ربّ خوف داشته باشد، دچار تبعيت از هواي نفس نمي شود. براي اين مقام سه تفسير بيان شده که به اجمال بيان مي کنم.
1- مراد از “مقام ربّ” مواقف بازرسي خداوند در صحراي قيامت است که براي حسابرسي اعمال انسان برپا کرده است. نقل است که 50 موقف وجود دارد که هر در موقف، خداوند سريع الحساب، از بندگان حسابرسي مي کند. اين حسابرسي در هر موقف 1000 سال بطول مي انجامد. بهمين دليل است که قرآن مي فرمايد يک روز قيامت معادل 50000 سال دنياست.
2- عده اي مي گويند مراد از “مقام ربّ” اراده علمي خداوند نسبت به مخلوقات و بندگان است. خداوند مي فرمايد: « فرزندان آدم! جايي گناه کنيد که من نباشم. » احاطه علمي و عيني خداوند در تمام موارد، در جزئي ترين و کلي ترين مباحث دارد.
امام صادق (ع) مي فرمايند: « مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ يَرَاهُ وَ يَسْمَعُ مَا يَقُولُ وَ يَعْلَمُ مَا يَعْمَلُهُ مِنْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ فَيَحْجُزُهُ ذَلِكَ عَنِ الْقَبِيحِ مِنَ الْأَعْمَالِ فَذَلِكَ الَّذِي خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى »[3] هر کس بداند که خدا او را مي بيند و آنچه را که مي گويد مي شنود و هر عمل خير و شري که انجام مي دهد را مي داند، اين علم باعث مي شود که انسان از اعمال قبيح باز بماند. همين که بداني خدا تو را مي بيند، خوف از مقام ربّ و بازدارنده هوي نفس است.
3- سومين تفسير مقام ربّ، مقام عدالت خداوند است. قرآن در وصف عدالت خداوند در روز قيامت مي فرمايد: « لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ »[4] امروز حکم از آن کيست؟ حکم از آن خدامند يگانه و قهار است. اين تجلي قوه قهريه است يعني عدالت. در روايات سفارش شده که از خداوند بخواهيم: « الهي تُعامِلنا بِفَضلِک وَ لا تُعامِلنا بِعَدلِک » خدايا به فضل خود با ما برخورد کن و نه به عدالت خود!
بنابراين قرآن مي فرمايد اگر کسي که از مقام ربّ خوف داشته باشد موجب بازداري از هوي نفس مي شود. فرقي نمي کند که مقام رب را به کدام معنا تفسير کنيم. چه مواقف قيامت باشد، چه احاطه ي علمي و عيني خداوند به همه مخلوقات باشد و چه مقام عدالت خدا باشد.
نتيجه ي اين بازداري از هوي نفس، بهشت برين مي شود.
تعبد و انقياد
لازمه ي اطاعت از خداوند وجود روحيه اي بنام تعبد است. اگر اين روحيه نباشد، اطاعت هم نيست. وجود اين روحيه در انسان اينست که مثلا اگر انسان روزه مي گيرد بايد براي اين باشد که خدا امر کرده است نه اينکه روزه بگيرد تا قند خون را کنترل کند و يا لاغر بشود!
از روحيه ي تعبد بالاتر و قوي تر روحيه ي انقياد است. وجود اين روحيه سبب مي شود که انسان به مستحبات عمل کند و مکروهات را ترک کند.
7- قرض، بهترين ذخيره براي قيامت
السابعة: رَأيتُ كُلُّ مَن وَجَدَ شِيئاً يُكرِمُ عِندَه اجتَهَدَ في حِفظِه، َسَمِعتُ قَولَهُ تَعالي: « مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ »[5] فَأحبَبتُ المُضاعَفَةُ، وَلَم أر أحفظ يكون عنده، فَكُلَّما وَجَدتُ شِيئاً يُكرِمُ عِندي وَجَّهتُ بِهِ اِلَيه، لِيَكونَ لي ذُخراً اِلى وَقتِ حاجَتي اِلَيه.
هفتم: ديدم تمام سعي مردم در حفظ چيزي است که دوست دارند و من قول خداوند را شنيدم که فرمود: هر کسي که به خدا قرض بدهد، من آن را مضاعف مي کنم. من مضاعف شدن را پسنديدم. پس هر چيزي را که دوست داشتم و براي من عزيز بود در راه خدا قرض دادم تا در روز قيامت براي من ذخيره اي شود.
در روايت آمده است که « الصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَ الْقَرْضُ بِثَمَانِيَةَ عَشَرَ … مَا كُلُّ مَنْ يَأْخُذُ الصَّدَقَةَ لَهُ بِهَا حَاجَةٌ وَ الَّذِي يَسْتَقْرِضُ لَا يَكُونُ إِلَّا عَنْ حَاجَةٍ فَالصَّدَقَةُ قَدْ تَصِلُ إِلَى غَيْرِ الْمُسْتَحِقِّ وَ الْقَرْضُ لَا يَصِلُ إِلَّا إِلَى الْمُسْتَحِقِّ وَ لِذَا صَارَ الْقَرْضُ أَفْضَلَ مِنَ الصَّدَقَةِ »[6] ثواب صدقه ده برابر است اما ثواب قرض الحسنه هجده برابر است … دليلش اين است که صدقه ممکن است که به مستحق برسد، اما قرض هميشه به آن کسي که احتياج دارد مي رسد. بنابراين هجده برابر ثواب دارد.
در روايتي ديگر از رسول اکرم (ص) آمده است: « مَنْ أَقْرَضَ مَلْهُوفاً فَأَحْسَنَ طَلِبَتَهُ اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ بِكُلِّ دِرْهَمٍ أَلْفَ قِنْطَارٍ مِنَ الْجَنَّةِ » [7] کسي که به مالباخته اي، مالي را قرض دهد و در باز پرداخت مهلت بدهد تا عملش را از نو شروع کند، خداوند همه گناهانش را بخشيده است و به ازاي هر درهمي که قرض داده، خداوند يک هزار قنطار از دراهم بهشتي به او مي دهد. قنطار در لغت يعني پوست گاو را خالي کردن و پر از طلا و جواهر کردن.
همچنين فرمودند: « وَ مَنِ احْتَاجَ إِلَيْهِ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فِي قَرْضٍ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيْهِ فَلَمْ يَفْعَلْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ رِيحَ الْجَنَّةِ »[8] اگر کسي برادر مسلمان در قرض به کسي محتاج شد که قادر است اين پول را به او بدهد، اگر ندهد خداوند استشمام بوي بهشت را بر او حرام مي کند.
8- توکل در تمام امور
الثامنه: رَأيتُ قوماً يَتَّکِلونَ عَلي صِحَّةِ اَبدانَهُم وَ قَوماً عَلى كِثرَةِ أَموالِهِم، وَقَوماً عَلى خَلقٍ مِثلِهِم، وَسَمِعتُ قَولَهُ تَعالى: « وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ »[9] فاتّكِلتُ عَلَى الله، وَ زالَ اِتِّكالي عَلى غَيرِه.
هشتم: ديدم عده اي از مردم به صحت و سلامت بدن اطمينان دارند، و عده اي به اموال خود اطمينان دارند، و عده اي هم به دوستان و همراهان خود اطمينان دارند، و من شنيدم که خداوند منان در قرآن کريم فرمود: « کسي که تقواي الهي پيشه کند، خداوند براي او روزنه خروج از سختي ها قرار مي دهد و از جايي که گمان نمي برد، روزي مي دهد. کسيکه به خداوند توکل کند، خداوند او را کفايت مي کند. » پس من توکل و اطمينان خود را بر خداوند قرار دادم و به ديگران اطمينان و اتکال نداشتم.
تقوي در يک جمله يعني آنجايي که خدا مي خواهد باشي، و آنجايي که خدا نمي خواهد نباشي. در اطاعت تو را ببيند و در گناه تو را نبيند. اين معناي تقواي الهي است.
توکل در يک جمله يعني اينکه بداني که « لا مؤثر في الوجود الا الله »[10] هيچکسي جز خداوند در امور تو مؤثر نيست. اين اعتقاد منافاتي با اين ندارد که اگر مريض شدي به دکتر مراجعه کني. اما بايد بداني که تأثير طبيب از خداست.
موسي کليم الله (ع) بيمار شد. بني اسرائيل به عيادت اين پيامبر الهي آمدند و داروي اين بيماري را معرفي کردند. موسي فرمود که دارو نمي خواهم! بني اسرائيل بازگشتند. جبرئيل نازل شد و گفت: خداوند پيغام فرستاده و فرموده است که چرا دارو نمي خوري؟ گفت: من به خدا توکل کرده ام. جبرئيل گفت: خداوند فرمود با اين توکل حکمت من را ناديده گرفته اي. حکمت من اقتضاء مي کند که هر امري در اين عالم با ابزار مادي محقق شود. براي شفاء دارو بخور، اما تأثير دارو با من است.
ثمره تعاليم همه انبياء
سپس امام صادق (ع) به شاگردان خود فرمودند: « وَالله إنَّ التّوراة و الاِنجيل و الزّبور و الفُرقان وَ سائِرَ الكُتُب يَرجِعُ اِلى هذِهِ الثَمانَ المَسائِل » بخدا قسم چکيده تعاليم تورات و انجيل و زبور و قرآن و تمامي کتابهاي آسماني، باز مي گردد به اين هشت مطلبي که گفته شد.
امام (ع) با بيان اين جمله خود را وارث انبياء الهي معرفي مي کنند.
[1]- النازعات /آيه 40 و 41
[2]- نهج البلاغه /ص83
[3]- الكافي/ج2 /ص70
[4]-غافر/آيه 16
[5]- حديد/آيه11[5]
[6]- مستدركالوسائل/ج13/ص395
[7]- وسائلالشيعة/ج16 /ص343
[8]- منلايحضرهالفقيه/ج4 /ص15
[9]- طلاق / آيه 2و 3
[10]- بحارالأنوار/ج 5 /ص150