baran

میتوان زیر باران گام برداشت و تا خدا پرواز کرد
  • جستجو 
  • بانوی گیسوحنایی نور نیمه شعبان 
  • تماس  
  • ورود 

آشنایی با یارمولایمان

05 اسفند 1396 توسط طيبه قيدي


سلمان_فارسی(3)
?در انطاکیه به آن صومعه رفتم و مى ‏گفتم: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ عيسى روح اللَّه و انّ محمّدا حبيب اللَّه.
بزرگ دیر به من رو كرد و گفت: آيا تو روزبه هستى؟ گفتم: آرى، گفت: بالا بيا و من هم به نزد او بالا آمدم و دو سال تمام او را خدمت كردم و وقتى كه نزديك وفاتش شد، گفت: من به زودى خواهم مرد، گفتم: مرا به كه مى‏ سپارى؟ گفت: كسى را نمى‏ شناسم كه هم عقيده من باشد مگر راهبى در اسكندريّه، چون به نزد او رفتى سلام مرا به او برسان و اين لوح را به او بده و چون مرد او را غسل و كفن كرده و دفنش نمودم و لوح را برگرفته و به آن صومعه رفتم و مى‏ گفتم: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ عيسى روح اللَّه و أنّ محمّدا حبيب اللَّه.
مرد ديرنشين رو به من آورد و گفت: آيا تو روزبه هستى؟ گفتم: آرى، گفت: بالا بيا و من هم به نزد او بالا آمدم و دو سال كامل به او خدمت كردم و چون وفات او نزديك شد به من گفت: من خواهم مرد، گفتم: مرا به كه مى‏ سپارى؟ گفت: كسى را در دنيا نمى‏ شناسم كه هم عقيده من باشد و ولادت محمّد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب نزديك است و چون به نزد او رفتى سلام مرا به او برسان و اين لوح را به او بده.
چون وفات كرد او را غسل و كفن كرده و دفنش نمودم و لوح را برگرفته و بيرون آمدم…
(بعد از خروج از دیر) با گروهى همنشين شده و به‏ آنها گفتم: آيا غذا و نوشیدنی به من مى ‏دهيد تا من هم خدمت شما را به جا آورم؟
گفتند: آرى، چون خواستند غذا بخورند گوسفندى را بسته و آن را زدند تا مرد و بخشى از آن را كباب و بخشى ديگر را بريان كردند و من از خوردن آن ابا كردم.
?گفتند: بخور، گفتم: من غلام ديرنشين هستم و ديرنشينان گوشت نمى‏ خورند، آن قدر مرا كتك زدند كه نزديك بود بميرم، يكى از ايشان گفت: دست از او بداريد تا شرابتان بيايد كه او نخواهد نوشيد و چون شراب را آوردند گفتند: بنوش! گفتم: من غلام ديرنشين هستم و ديرنشينان خمر نمى ‏نوشند، پس بر من حمله آورده و مى ‏خواستند مرا بکشند، گفتم: اى قوم مرا نزنيد و نكشيد كه به بندگى شما اعتراف مى‏كنم و برده يكى از آنها شدم و او مرا برد و به يك يهودى به سيصد درهم فروخت.
? او از داستان من پرسيد و من او را آگاه كردم و گفتم: من گناهى ندارم جز آنكه دوستدار محمّد و جانشين اويم. يهودى گفت: من تو و محمّد را دشمن مى ‏دارم و مرا به بيرون خانه‏ اش برد و يك تلّ ريگ در مقابل خانه‏ اش ?بود و گفت: اگر تا صبح اين ريگها را از اينجا بر ندارى و به جاى ديگر نبرى تو را خواهم كشت و من هم شروع كرده و تمام شب بدان كار مشغول شدم…
(?برگرفته از کتاب كمال الدين و تمام النعمة، شیخ صدوق، ج‏1، ص 163)



 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: انطاکیه دوستدارمحمد دیرنشین

موضوعات: ازهردری نوشتن لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
ش ی د س چ پ ج
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ازهردری نوشتن
  • سلام برشعبان وانوارش
  • دل نوشته ها
  • انتظار یا...
  • درمحضربزرگان
  • طرح ونقد
  • لحظه ای بابهشتیان
  • حیات طیبه
  • معرفت
  • درسایه ساردعا
  • کلام وحی
  • بهلول عاقل
  • خاطرات
  • محرم

Random photo

طلبه منتظر یا ...

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • تماس
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس