بزرگداشت چی ؟ عرفان یا سماع ؟!...
تقویم راکه ورق میزنیم گاه در کنار شماره های ایام نوشته شده روزبزگداشت بوعلی سینا… روزبزرگداشت خواجه نصیر .. وقص علی هذا.
هشتم مهر راهم نامیدند روزبزرگداشت مولوی ، تااسم مولوی به گوش میرسد، آدمی به یاد دیوان شمس ومثنوی معنوی و بشنوازنی و صدها بیت وغزل معروف می افتد وگاه تمام ابیات دوران دبیرستان که باید حفظ میکردرا به خاطر می آورد که قبل آن دربیوگرافی نوشته شده بود” مولوی عارف الی الله وسالک راه حق “و…
بزرگترکه شدیم، دیدیم عجب کلاه گشادی به سرمان کردند؛ که عرفان رادرشعروشاعری جستیم و عارف رادرابیات ادبی یافتیم .
عرفان ، مفهومی آشناو واژه ای ژرف ؛ عرفان ، عروج صالحان وغایت آفرینش انسان ومیعاداصلی مومنان است ( درتفسیر آیه وماخلقت الجن والانس الالیعبدون درروایت آمده است که مراد ازعبادت ، معرفت وعرفان به خدای بی همتاست )
عرفان ؛ تجلی “الله” درمعرفت بشری است .( ازامام صادق علیه السلام دربحارالانوارروایت شده که حضرت فرمودند : ” لقدتجلی الله فی کلامه” یعنی خدادرکلام خودقرآن تجلی کرده است باتوجه به این مطلب ، انبیا وامامان معصوم ، عارفان حقیقی هستند که حامل معارف الخی هستند ومحل تجلی حق به همان معنی که در خطبه 147 نهج البلاغه هم این مضمون بیان شده )
وخلاصه آنکه عرفان ؛ عرفان ناب محمدی وعلوی ، اقیانوسی بیکران وفضایی بی پایان است که ازتصوروبیانش آدمی عاجزاست
دراینکه مولوی یکی از چهره های نامداردرادب فارسی است شکی نیست. مولوی از جمله شاعرانی است که شعررا، نه برای هنرشاعری ، که ابزاری برای افکاروعقاید واحساسهای خودبرگزیده است .
بدون تردید ملای روم ازامتیازهای فراوانی برخورداراست ومتقابلا اشتباهات وضعفهایی نیز دارد چه درعرصه محتوی وچه درعرصه الفاظ که دراین موارد کتب بسیارنوشته شده ودرحدواندازه ادبیات من نیست
امااین نوشتارتنها به برسی پدیده شگفت انگیزبا اهمیت؛ افکارو وعمل واشعا ر مولوی بنام ” سماع" پرداخته است . خلاصه آنکه پس از مدتی خواندن مطالب گوناگون وسرک کشیدن در مقالات دیگران و برسی نقد واندیشه مولوی آنچه فهم من اجازه میدهد به صراحت بگویم این است که
( مولوی شاعربزرگ پارسی؛ یک سماع گرای افراطی است نه عارف الی الله .) با خواندن مطالب زیر تصدیق گفته خودرا به خوانندگان می سپارم. امید که این نوشتار مقبول حق واقع شود . یاعلی .
مولوی به گواه تاریخ یکی از شخصیتهای افراطی و پر حرص در عرصه ی سماع است.یکی از نویسندگان علاقه مند به مولوی مینویسد :
مولانا عاشق سماع و رقص بوده و آهنگهایی که (مطربان و نوازندگان) هنگام سماع (برای وی) مینواخته اند غالبا شاد و شفاف و پرجنبش و پویا بوده است.1 مکتب و طریقه ی مولوی در تاریخ تصوف و عرفان نیز به عنوان مکتب “وجد و سماع و عشق و ترانه” شناخته شده است.
وی در این راه از هر فرصت و موقعیتی برای برپایی بساط سماع استفاده میکرد: شب2 ، روز ، خانه ، مدرسه3 ، کوچه ، بازار4 ، حمام 5، بیابان 6، عروسی ، عزا 7،وقت نماز 8،و…. برای او فرق نمیکرد!
سلطان ولد فرزند و شاهد گویای حالات مولوی – وضعیت مولوی را بعد از فراق شمس تبریزی چنین تصویر میکند : یک نفس بی سماع و رقص نبود روز و شب لحظه ای نمی آسود 9 خلاصه از مراسم ختنه ی فرزندش تا مراسم تشییع جنازه ی خلیفه اش (صلاح الدین زرکوب) ، پهنه ی سماع مولوی بوده است. مولوی ، ابوسعید ابوالخیر (صوفی سده ی 4 و 5 ) را که هم مسلک وی در رقص و سماع و پایکوبی است ، می ستاید و او را سعادتمندی شایسته ی اقتدا میداند: این سعادتهای دنیا هیچ نیست آن سعادت جو که دارد بو سعید 10
مولوی سماع را “قضای جان عاشقان” ، “نماز عشاق” ، “آرام جان” ، “پیغام پنهانیان دل” ، “برتر از هر دو جهان” ، “نردبان آسمان” ، “رحیق حلال” و …. معرفی میکند : پس غذای عاشقان آمد سماع که درو باشد خیال اجــــــــتماع 11 ********************* ســــــماع آرام جان زندگان است کسی داند که او را جانِ جانست 12 *********************
اگر چه بلنــــــد است بام هفتم چـــرخ گذشته است از این بام نردبان سماع 13 ********************* برون ز هر دو جهانی چو در سماع درآیی برون ز هر دو جهانست این جهان سماع 14 ********************* سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام دل غریب بیابد ز نــــــامه شان آرام 15 ********************* تن و دلی که بنوشید از این رحیق حلال بر آتش غم هجران حرام گشت حــــــرام 16
سماع در تاریخ تصوف سابقه ی چندصد ساله داشت اما مولوی چنان معرکه هایی از ساز و آواز و پای بازی در قونیه برپا می کرد که تاریخ صوفی گری کمتر به یاد داشت! 17
انرژی جنبشی و حرص و ولعِ سیر نشدنیِ وی به سماع ، برخی صوفیان و هم مسلکان وی را نیز به سماع وا میداشت! حتی دست آموزان و مریدان وی از همراهی با او عاجز می ماندند! نوازندگان و خوانندگان – همه ی کثرت و تعدد آنها – از نفس می افتادند 18، اما مولوی همچنان میچرخیدند!
مولوی در سماع بارگی از استاد خویش “شمس تبریزی” نیز پیشی گرفته بود.یک روز و دو روز و بیش تر و – به تعبیرهای اغراق آمیز افلاکی – گاهی تا یک هفته 19 و یک ماه 20 سماع مولوی ادامه میافت. آوازه خوانیِ تنها(همراه با رقص) ، اشتهای مولوی را سیر نمیکرد ، “طبل” 21 ، “نی” 22 ،دایره”،بویژه “رباب” (شبیه طنبور) باید ، تا مرغِ جان وی در آسمان تصوف و عرفان به پرواز درآید. او مرده و کشته ی “رباب” 23 بود ، برای آن شعر میگفت و غزل می سرایید ، تعظیم و تقدیسش میکرد ، با آنان که به رباب بی حرمتی میکردند ستیزه و تندی میکرد. 24 چنان در سماع و چرخ و رقص غرق میشد که گاهی “تنها لباسِ او” ار بدنش بیرون می آمد و وی متوجه نمی شد!! 25 معرکه ای داغ بود و پرهیجان!
مولوی پای بر زمین میکوبید و نعره ها میزد، شعر میگفت و غزل می سرایید ، داغ میشد و خیره خیره نگاه می کرد.گاه سنایی را در قیافه ی قوٌالان (آوازه خوانان) مجسم میدید ، گاه حسام الدین را در آغوش می کشید و مغازله گرانه می گفت : بیا دین من! بیا ایمان من! بیا جانِ من! بیا سلطان من! 26 باری گویا محفل “دیثی رامب” 27 بود و “آپولو” (الهه ی موسیقی) از کوه های “پارناس” 28 یونان پایین آمده و در سرزمین روم و شهر قونیه ظهور کرده بود:29 امروز سماعـــست و سماعـــست و ســـــــماع نور است و شعاع است و شعاع است و شعاع 30
******************************* صــــلا ای صـــوفیان کــــامروز باری سماعست و نشاط و عیش و آری 31 مولوی خود را “سماع باره” ، “رقصان دین” ، “رقاص ترین درخت” و … میخواند! قومی شده رقصــان دین با صــد هزاران آفرین قومی دگر منکر چنین اندر سَفَه رقصان شده 32 ******************************* رقصـــان تر درخت درین باغـــــها منم زیرا درخت بختم و اندر سرم صباست 33 ملاي رومي در محضر “شمس تبريزى”،عاشورا را به شادي و رقص و پاىكوبي مى نشيند، نه به ماتم و اشك و اندوه!! “
شمس تبريزى” مى گويد:“خجندى” بر خاندان پيامبر مىگريست، ما بر وي مىگريستيم، يكي به خدا پيوست، بر وي مىگريد…![ نقدى بر مثنوي، 97، به نقل از مقالات شمس، به نقل از خط سوم،]
اينجا بايد گفت: پس تو بايد – العياذ بالله – بر حال عرش و كرسي و لوح و قلم و زمين و آسمان كه همه بر حسين علیه السلام گريستند، بلكه بايد بر حال پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات للّه عليهما و آلهما و… هم گريه كني كه حتي قبل از واقعه جگرگداز عاشورا بر حسينشان گريستند، و زمين و زمان را به سوختن و گداختن فرمان راندند، و عالم را در سوگ آن جانِ جانان به اندوه و ماتم ابدي نشاندند! بايد از كساني كه مى كوشند بديهيات را انكار كرده، و منحرفان از مسیر حق را شيعيانِ اهل تقيه و مدارا معرفي كنند، پرسيد كه: آيا در همان شرايطي كه “شمس خجندى” بى پروا از استهزاي دشمنان اهلبيت نبوت علیهم السلام ، بر شهيد مظلوم كربلا گريه مى كرد، تقيه امثال مولوی اقتضا مى كرد كه بر اساس خيالات خود به اجتهاد در مقابل نصوص بي حد و حصر برخيزند، و سوگواري بر امام شهيدان را مسخره كنند؟! يا اينكه خود را از سيده كائنات زهراي اطهر عليها السلام ، برتر دانسته، او را “زاهده بى معرفت” بدانند و خود را “عارف واصل”؟!
آيا كدامين سني مذهبي جرئت چنين جسارتي به ساحت قدس و طهارت والا ولية اللّه عظماي خداوند، فاطمه صديقه عليها السلام را دارد، تا اينكه جسارت او عذر اين معاندان باشد؟! “
مولوى” نيز، سوگواري شيعيان برای امام مظلوم خويش را شدیدا مذمت نموده و مى گويد: روز عاشورا همه اهل حلب —- باب انطاكيه اندر تا به شب گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم —- ماتم آن خاندان دارد مقيم ناله و نوحه كنند اندر بكا —- شيعه عاشورا براي كربلا بشمرند آن ظلمها و امتحان —- كز يزيد و شمر ديد آن خاندان نعره هاشان مىرود در ويل و وشت —- پر همي گردد همه صحرا و دشت خفته بودستيد تا اكنون شما —- كه كنون جامه دريديت از عزا پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان —- زانك بد مرگيست اين خواب گران روح سلطاني ز زنداني بجست —- جامه چه دْرانيم و چون خاييم دست چون كه ايشان خسرو دين بوده اند —- وقت شادي شد چو بشكستند بند
پدیده شگفتتری از سماع مولوی برپایی «سماع زنانه» توسط مولوی است! در این مراسم (يعني مراسم سماع صوفیانه – زنانه)، مولوی خود ستاره اصلی رقص و وجد عرفانی است و زنان – که برخی از آنها از شاهزادگان و اشراف هستند- بر گرد او پروانهوار حلقه می¬زنند و بعد از ایراد سخنانی توسّط مولوی، مراسم چرخ و رقص با خوانندگی کنیزکان خواننده و نوازنده درباری آغاز میشود و تا نیمه¬های شب ادامه می¬یابد.
اينك متن یکی از گزارش¬های «سماع زنانه» مولوی براي آگاهي بيشتر از موضوع درج ميشود: « از کـُمَّلِ [= بـزرگان] اصحاب مـنقول است که: هـر شب آدینه، مجموعه خواتین اَکابر [= همسران بزرگان] قونیه پیش خاتون [= همسر] امین¬الدّین¬میکائیل، که نایب خاص سلطان بود، جمع می¬آمدند و لابهها[التماس ها] میکردند که البته [از] حضرت خداوندگار [= مولوی]، [برای برپایی مراسم سماع] دعوت کند. چه، حضرتش را بدان خاتون آخرت، از حد بیرون التفات و عنایتها بود و او را شيخ خواتین می¬گفت. و چون آن جماعت [= زنان] جمع شدندی… بعد از نمازعشاء، حضرت مولانا، بیزحمت [= بیمزاحمت و] تنها و تنها [= به تنهایی] پیش ایشان رفتی و در میانه ایشان [= زنان] نشسته، هَمَشان [= همه آنـها] گرد آن قُطب [= مولوی] حلقه گشتندی و بر او گشتندی… و حضرتش در میان گل و گلاب غرق عرق گشته تا نصف¬اللیل به معانی و اسرار و نصایح مشغول شدی.
آخرالامر کنیزکان گوینده [= آوازهخوان] و دفّافانِ [= دایرهزنان] نادِر و نایزنان [= نی زنان]، از [گروه] زنان، [به خوانندگی و نوازندگی] سرآغاز کردندی و حضرت مولانا به سماع شروع فرمودی و آن جماعت به حالی می¬شدند که سر از پا و کلاه از سر ندانستندی…» (مناقب¬العارفین، ص490). کتاب مولانا¬ جلال¬الدّین نیز این داستان را نقل کرده است. مورد دیگر از سماع زنانه، برپایی سماع در خانه مریده، «نظام¬خاتون» است که در همان مدرک آمده است (مناقب¬العارفین، ص 601). البته برپایی سماع با حضور زنان در میان صوفیه، کم و بیش وجود داشته است. علاءالدّوله¬ سمنانی در «چهل¬مجلس» (ص، 258) و دیگران اشاره¬هایی به این مطلب دارند.
در مفتاح¬ الجنّات آمده است:«… و وقت باشد که مستورات [= زنان] نیز درآرند برخی به نظاره و برخی خود دعوی کنند که ما عین کاریم و مردان و زنان به هم در یک خانه آیند و خود را محرم یکدیگر دانند…(مقدمه¬مفتاح¬الجنّات، ص 44)». اوردالاحباب از قول یکی از مشایخ تصوّف می¬نویسد: « من که ابوطالب¬ام، مروان قاضی را دریافتم، او را کنیزکان بودند مُغَنّيَه [= آوازه خوان] که به جهت اهل تصوّف آماده داشته بود، هر وقت اهل تصوف را جمع کردی و سماع دادي. » آنچه موجب امنیت خاطر و جرأت مولوی در برپایی محافلِ سماعِ اینچنینی و زیاده روی در این موضوعِ نه چندان خوشایند در ذائقه ی مسلمانان می شد (جدا از اعتقاد و عقاید وی) حمایت همه جانبه ی حکم رانان و امیران سلجوقی ، بخصوص “معین الدوله پروانه” حاکم واقعی و پرقدرت و همه کاره ی قونیه و روم بود. معین الدوله خود گرایش صوفیانه داشت و مشایخ تصوف ، چون فخرالدین عراقی ، صدرالدین قونوی ، مولوی و دیگران را مورد حمایت قرار میداد. بخش زیادی از مخارج مولوی و یاران وی (همچنین هزینه ی محافل سِماع) نیز ، از کمکهای پروانه و شخصیتهای دیگری چون امیر معتزّ خراسانی ، همسر سلطان سلجوقی ، علم الدین قیصر و … تأمین می شد. _____________________________
1) موسیقی شعر ص 401
2) مناقب العارفین 471
3) همان 471 و 557 و 216
4) همان 356
5) همان 294
6) همان 436
7) همان 231 و 233
8 ) همان 395
9) مولانا جلال الدین ، 149 و 150
10 ) کلیات شمس تبریزی ، ط نگاه ، 336
11) مثنوی ، ط وزارت ارشاد 552
12) کلیات شمس تبریزی ، ط نگاه ، غزل 339
13) همان غزل 1295
14) همان غزل 1295
15) همان غزل 1734
16) همان غزل 1734
18) مناقب العارفین 406
19) افلاکی مینویسد : …بعد از آن به سماع مشغول شد تا نه شبانه روز…. . مناقب العارفین 487
20) همان 294
21) همان 211
22) همان 490
23) همان 484
24) مولوی به نقل از افلاکی – در پاسخ اعتراض علما ، به علاقه ی مفرط وی به رباب ، می گفت :”والله ثم والله سر گورشان رباب خواهند زد”. مناقب العارفین 562.
25) روزی در مدرسه ی مبارک تواجد نموده در سماع مست شده بود و تمامتِ جامها(جامه ها) به گویندگان(آوازه خوانها) بخشیده با تای پیراهن ، عریان رقص می کرد.از ناگاه گرِهِ آزار(شلوار – لنگ) گشوده شد ، همانا که حضرت چلپی حسام الدین چست (چالاک) برجست و حضرت مولانا رادر کنار گرفته ، فرجی(نوعی لباس) در (وی) پوشانید و به سماع شروع فرمود. مناقب العارفین 602.
26) ….آن شب حضرت مولانا شورهای عظیم میکرد و نعره های پیاپی میزد…همچنان حضرت مولانا به سوی چلپی حسام الدین نگران (نظاره گر) گشته ، فرمود : بیا دین من! بیا ایمان من! بیا جانِ من! بیا سلطان من! پادشاه حقیقی و حضرت چلپی نعره ها میزد و اشکها می ریخت… مناقب العارفین 100
27) دیثی رامب Dithyramb در زبان یونانی به معنای آواز و رقص شوریده و دیوانه واری است که در جشنواره های مذهبی یونانیان کهن به افتخار “دیونوسِ” خدا برگزار میشده است.
28) پارناس نام کوهی است که بنا به اسطوره های یونان قدیم ، آپولُن خداوند شعر و نُه خواهری که فرشتگان نگهبان هنرهای زیبا بودند در آن زندگی می کردند (فرهنگ اصطلاحات ادبی ص 53).
29) موسیقی جادوی عشق و عرفان مولوی بود. حتی اگر موسیقی نواز ، ارمنی شراب خوار بود ، مستحق لطف و عطای وی بود.همه نوع هم رقص و هم سماع داشت: پیر مردان ، جوانان و حتی به نقل افلاکی مجلس سماع زنانه نیز داشت و کنیزکانِ آوازه خوان (در آن مجلس) موسیقی و سرود عرفانی مینواختند و میخواندند(مناقب العارفین 490 ). اگر هنگام نماز بود و صدای مؤذن به الله اکبر بلند ، (گاه) مولوی –به نقل افلاکی- در گرماگرم رقص بود و بی اعتنا به دعوت مؤذن ، که : سماع داعی جان است و اذان (نماز) داعی جسم!!!(همان 395). اگر فقیهان و صوفیانِ معتدل ، فریاد اعتراض بر می آوردند ، باکی نداشت و میگفت : والله آهن سرد می کوبند! (همان 562).
30) کلیات شمس تبریزی ، ط نگاه ،1361
31) همان غزل 2665
32) همان غزل 1242
33) همان غزل