بهلول با دوست خود
18 دی 1395 توسط طيبه قيدي
شخصی که سابقه دوستی با بهلول راداشت روزی مقداری گندم به آسیا برد ، چون آرد نمود برالاغ خود حمل کرد وچون نزدیک منزل بهلول رسید اتفاقا خرش لنگ شد وبرزمین افتاد آن شخص با سابقه دوستی که با بهلول داشت اوراصدازد ودرخواست نمود تاالاغش رابه او بدهد وبارش رابه منزل برساند.
چون بهلول قبلا قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد به آن مرد گفت :
الاغ من نیست . اتفاقا صدای الاغ بلندشد وبنای عرعرکردن راگذاشت
آن مرد به بهلول گفت : الاغ تودرخانه است ومی گویی نیست .
بهلول گفت : عجب دوست احمقی هستی ؛ توپنجاه سال است بامن رفیقی حرف مراباورنمیکنی ولی حرف الاغ راباور مینمایی .