baran

روزی هارون الرشید مبلغی پول به بهلول دادتا آنرادرمیان فقراونیازمندان تقسیم نماید.

بهلول وجه راگرفت وبعداز لحظه ای بخود خلیفه رد کرد .

هارون ازعلت آن سوال نمود.

بهلول جواب داد که:  من هرچه فکرکردم ازخودخلیفه محتاج تروفقیرترکسی نیست

این بود که وجه رابخودخلیفه ردکردم چون میبینم مامورین وگماشتگان تو دردکانها

ایستاده وبضرب تازیانه مالیات وباج وخراج ازمردم میگیرند ودرخزانه تو میریزند

ازاین جهت دیدم تواحتیاجت از همه بیشتراست لذاوجه را بخودت برگرداندم .

روزی  هارون الرشیدبه بهلول گفت:

بزرگترین نعمت های الهی چیست؟

بهلول جواب داد : بزرگترین نعمتهای الهی عقل است وخواجه عبدالله انصاری هم درمناجات خودگوید:

خداوندا! آنکه راعقل دادی چه ندادی وآنکه راعقل ندادی چه دادی؟

درخبراست که چون خداونداراده فرمودکه نعمتی راازبنده زایل کند اول چیزی که ازاوسلب می نماید عقل اوست

وعقل ازرزق محسوب شده افسوس که حقتعالی این نعمت راازمن سلب نموده است !

روزی بهلول بحمام رفت ولی خدمه حمام به او اعتنایی ننمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بودراسروکیسه ننمودند .

بااین حال بهلول وقت خروج ده دینارکه همراه داشت همگی را به حمامی داد وکارگران حمام چون این بذل وبخشش رابدیدند همگی پشیمان شدند که چرابه اواعتنانکردند.

بهلول بازهفته دیگربحمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران بااحترام اوراشستشو نمودند ومواظبت بسیارنمودند ولی بااین همه بهلول هنگام خروج تنهایک  دیناربه آنهاداد

حمامی ها دلیل این تغییر بخشش ورفتارراپرسیدند ؟

بهلول گفت : مزد امروزحمام راهفته پیش که حمام آمدم پرداختم ومزد آن روزرا امروز میپردازم تاشما ها ادب شده ورعایت مشتری های خودرا بنمایید.

روزی خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول بحمام رفت . خلیفه ازروی شوخی ازبهلول سوال نمود، اگرمن غلام بودم چندارزش داشتم؟

بهلول جواب داد : پنجاه دینار

خلیفه غضبناک شد وگفت :

دیوانه تنها لنگی که بخودبسته ام پنجاه دینارارزش دارد!

بهلول جواب داد : من هم فقط لنگ را قیمت کردم والا خلیفه ارزشی ندارد.!

روزی هارون الرشید امرکردتاجایزه ای به بهلول بدهندوچون جایزه رابه اودادند نگرفت واوراردکرد وگفت :

این مال را به اشخاصی بدهید که از انها گرفته اید واگراین مال رابه صاحبانش برنگردانید هرآینه روزی خواهدرسیدکه  از خلیفه  مطالبه شود ولی درآن روز دست خلیفه خالی وچاره ای جزندامت وپشیمانی نداشته باشد .

هارون ازشنیدن این کلمات برخودلرزید وبگریه افتاد وگفتاربهلول را تصدیق نمود.