baran

میتوان زیر باران گام برداشت و تا خدا پرواز کرد
  • جستجو 
  • بانوی گیسوحنایی نور نیمه شعبان 
  • تماس  
  • ورود 

حاج حسین خرازی

06 مهر 1395 توسط طيبه قيدي

مرحله اول عملیات که تمام شد، آزاد باش دادن و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک، عینهو یک تکه یخ. انگار گنج پیدا کرده بوديم توی این گرما.
از راه نرسیده، گفت: “می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟ “
گفتم: ” چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم.”
چند دقیقه نشست .تحویلش نگرفتيم. رفت .
علی که آمد تو، عرق از سر و رویش می باريد. یک کمپوت داديم دستش.
گفتم : ” یه نفر اومده بود، لاغر مُردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پُر رو بود.”
گفت : “همین که الان از این جا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟ “
گفتم : ” آره. همین.”
گفت : ” خاک برسر ! حاج حسین بود.”

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: حاج حسین- عملیات -کمپوت - عرق

موضوعات: لحظه ای بابهشتیان لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
ش ی د س چ پ ج
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ازهردری نوشتن
  • سلام برشعبان وانوارش
  • دل نوشته ها
  • انتظار یا...
  • درمحضربزرگان
  • طرح ونقد
  • لحظه ای بابهشتیان
  • حیات طیبه
  • معرفت
  • درسایه ساردعا
  • کلام وحی
  • بهلول عاقل
  • خاطرات
  • محرم

Random photo

به یادآور که تنهاست !

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • تماس
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس