شیخیه باب اندیشه های بهائیت
شیخیه فرقه اى است كه در قرن دوازدهم هجرى توسط شیخ احمد احسایى به وجود آمد. پیروان این فرقه مجموعاً از مردم بصره، حلّه، كربلا، قطیف، بحرین و بعضى از شهرهاى ایران بودند.[۱]
این فرقه نام هاى مختلفى دارد كه عبارتند از: ۱. شیخیه؛ ۲. احسائیه؛ ۳. احمدیه؛ ۴. ركنیه؛ ۵. كشفیه؛ و…
رئیس فرقه، شخصى به نام شیخ احمد احسایى است كه در ماه رجب سال ۱۱۶۶ در روستاى مطیرفى واقع در منطفه احساء در شرق عربستان به دنیا آمد و در ذیقعده سال ۱۲۴۱ فوت كرد.[۲] وى در منطقه احساء، تحصیل كرده و براى ادامه تحصیلات به نجف و كربلا مى رود و از برخى علما اجازه اجتهاد میگیرد. در مدت تحصیل به مطالعات فلسفى هم روی مى آورد و تعبیرات فلسفى قدیم متأثر از آثار سهروردى را با اخبار اهل بیت (علیهم السلام) درهم مى آمیزد و روش جدیدى را بنا مى نهد. و در فلسفه هم نظراتى خلاف نظر علماء بیان كرده است. مثلا قائل است كه: وجود و ماهیت هر دو اصیل هستند. حكیم الهى حاجى سبزوارى در بحث اصالة الوجود مى فرماید: از معاصران ما برخى قواعد حكمت را قبول ندارند و به «اصالت وجود و ماهیت» قایل شدند و در بعضى از آثار خود آوردند كه وجود منشأ كارهاى خیر و ماهیت، منشأ كارهاى شر است و همه این آثار، اصیلند. پس منشأ صدور آنها به طریقه اولى، اصیل خواهد بود. علامه حسن زاده آملى مى فرمایند: شیخ احمد احسایى كه قائل به اصالت وجود و ماهیت است و قواعد فلسفى را معتبر نمى داند، بدون آنكه متوجه باشد در گرداب ثنویت (و شرك) افتاده است كه قائل به یزدان و اهریمن هستند و سهمى از توحید ندارند.[۳]
مهم ترین موارد اختلاف شیخیه با دیگر مسلمانان عبارت است از:
۱. معاد؛ شیخ در بحث معاد همانند دیگر مسلمانان، قائل به معاد جسمى و روحى نیست بلكه آن را روحانى مى داند و از آن به «هور قلیایى» كه نوعى جسم لطیف است تعبیر مى كند.[۴] شیخ احمد دو جسم براى آدمى قائل است:
الف) كالبد ظاهرى كه از عناصر زمانى و عوارض حیات دنیوى است و در قبر، تجزیه و زوال مى پذیرد و عناصر آن به طبیعت برمى گردد.
ب) جسد هور قلیایى كه فناپذیرى جسد اول را ندارد و در قیامت برانگیخته خواهد شد كه همان سرشت اولیه اى است كه بر آن خلق شده و در قبر باقى مى ماند.[۵]
به تعبیر دیگر؛ بعد از انحلال و متلاشى شدن جسم، عنصرى كه باقى مى ماند جسم لطیفى است كه هورقلیا نام دارد. هورقلیا ظاهراً كلمه اى سریانى است و همان قالب مثالى مى باشد و از اصطلاحات فلسفى شیخ احمد احسایى است. او معتقد است آنچه كه در روز رستاخیز محشور شود همین جسم مثالى و هورقلیایى است كه ثواب و عقاب اخروى به همین جسم بر مى گردد.[۶]
۲. معراج؛ شیخ احسایى، اصل معراج پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را پذیرفته است و قائل به جسمانى بودن آن نیز مى باشد ولی تفسیرى در جسمانى بودن معراج دارد كه با دیدگاه مسلمانان تطبیق ندارد.
او مى گوید: پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در هر فلكى از افلاك، جسمى متناسب با جرم و جسم آن فلك بر خود مى گرفت تا خرق و التیامى لازم نیاید و ورود در افلاك مختلف براى بدن ظاهرى و جسمانى او مشكل ایجاد نكند.[۷] بدن پیامبر لطیف تر از آسمان ها بود و جسم لطیف و بدن هورقلیایى او به آسمان رفت، از این رو پاره شدن آسمان ها و خرق التیام لازم نمى آید.[۸]
۳. ركن رابع؛ یكى دیگر از عقاید شیخیه، اعتقاد به ركن رابع است. آنان معتقدند كه اصول دین، منحصر بر چهار اصل: توحید، نبوت، امامت و ركن رابع است.
به نظر شیخیه، ذکر عدالت و معاد در اصول اعتقادات لازم نیست.[۹] و با حذف اصل معاد و اصل عدالت از اصول عقاید، آنان قائل به اصل ركن رابع شدند و مى گویند: چهارمین اصل از اصول دین، قائل شدن به ركن است كه همان شناخت شیعه كامل مى باشد. او، مبلغ و ناطق اول است و واسطه بین شیعیان و امام غایب خواهد بود و احكام را بلاواسطه از امام مى گیرد و به دیگران مى رساند. اصل ركن رابع را حاج محمد كریم خان كه از بزرگان شیخیه است بنا نهاد و پیروان حاج محمد كریم خان را كه در كرمان بودند ركنیه لقب دادند و این اصل، مورد قبول شیخیه آذربایجان نبود.[۱۰]
كریم خان قاجار در مورد این اصل مى گوید: شیعه نیازمند به عالمى است كه احكام شریعت را در عصر غیبت از او اخذ نموده و او همان ركن رابع است كه به سبب ظلم حاكمان، مخفى بود تا اینكه مصلحت الهى بر ظهور ركن رابع، اقتضاء نمود؛ لذا شیخ احمد احسایى و بعد از او، سید كاظم رشتى ركن رابع بودند كه بعد از آنان تا ظهور امام حجت، زمین خالى از ركن رابع نخواهد ماند.[۱۱] همین گونه تفكرات فرقه شیخیه، سبب شد كه بعدها اشخاصى مانند محمد على باب، ادعاى باب المهدى كنند و خود را همان انسان كامل كه رابط بین حضرت مهدى(علیه السلام) و مردم است معرفى نماید.
۴. عقیده شیخیه در مورد امام عصر(علیه السلام)؛
شیخ احمد احسایى، وجود امام عصر(علیه السلام) و ظهور او را از اصول مسلم و حتمى مى دانست ولى مى گفت: امام در یك عالمى غیر از این عالم مادى، سكونت دارد و از آنجا، بر همه عالم حكم فرمایى و حكم رانى دارد و روزى كه خدا به او اجازه دهد در این عالم ظاهر خواد شد و عالم را پر از عدل و داد خواهد كرد.
«كنت دوگوبینو» وزیر مختار اسبق دولت فرانسه در دربار ایران، در كتاب «سه سال در ایران» درباره این تفكر شیخیه مى نویسد: شیخى ها بر سر یك موضوع با شیعه اختلاف دارند و آن، چگونگى امام دوازدهم یعنى مهدى(علیه السلام) است. شیعیان مى گویند: امام دوازدهم زنده است و با قالب جسمانى، روزگار مى گذراند ولى شیخى ها مى گویند: امام دوازدهم با قالب روحانى زنده است.[۱۲] پیروان شیخ، همان عالم هورقلیا و تجرد روح و جسم را در این مسأله هم مطرح كردند و چون طول عمر امام زمان(علیه السلام) را با موازین فلسفه و ذوق فلسفى خود سازگار نمى دیدند قائل شدند كه روح حضرت، در بدن هورقلیایى زندگى مى كند.[۱۳]
۵. غلو شیخیه در مورد ائمه اطهار(علیهم السلام)؛
شیخیه در مقام ائمه معصومین(علیهم السلام)، راه غلو را پیموده و براى آنها ربوبیت قائل شدند؛ لذا آنها را از فرقه هاى غلات به شمار آورده اند.[۱۴]
با بررسى افكار و اندیشه هاى این فرقه، غلو آنان در مورد ائمه(علیهم السلام) روشن است. حتى آنان تمام صفات خداوند را به ائمه نسبت مى دهند و مصداق آن را امامان مى دانند. سید كاظم رشتى كه از شاگردان بارز شیخ احمد احسایى و جزو رئیسان این فرقه است به صراحت این عقیده را بیان كرده است.
«اختص اسم الله بالنبی و اسم الرحمن بالوصی»[۱۵] اسم الله، مختص پیامبر و اسم رحمان هم اختصاص به وصى پیامبر دارد.
آنها مى گویند: تمام ضمیرهایى كه در قرآن كریم ذكر شده است به پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) بر مى گردد نه به خدا زیرا خداوند متعال مورد اشاره قرار نمى گیرد. همچنین تمام صفات الهى به معصومین بر مى گردد.[۱۶]
«گلدتسیهر» در كتاب عقیده و شریعت در اسلام، درباره شیخیه مى نویسد:
در آغاز قرن نوزدهم میلادى، فرقه جدیدى ظهور كرد كه از مذهب شیعه اخذ شده است و آن مذهب شیخیه است كه پیروانش به روش «عنوصیه» هستند كه معتقد شد صفات الهى در اشخاص و اجساد حلول مى كند و آنان، قواى خلاقه دارند. و به تعبیر صاحب كتاب روضات الجنات، طایفه شیخیه، به منزله نصارى هستند كه درباره حضرت عیسى غلو كرده و به تثلیت قائل شده اند.[۱۷]
این عقاید و تفكرات دیگر كه از فرقه شیخیه بروز كرد سبب شد كه علماى اسلام در قبال آنان موضع بگیرند و حتى حكم به تكفیر آنان و غالى بودن این فرقه دهند.
[۱]. شریف یحیى لاین، معجم الفرق الاسلامیة، ص ۱۴۹.
[۲]. دكتر یوسف فضایى، شیخى گرى، بابى گرى، بهایى گرى و كسروى گرى، ص ۲۶.
[۳]. علامه حسن زاده آملى، شرح منظومه سبزوارى، ج ۲، ص ۶۵.
[۴]. شیخ احمد حسایى، شرح الزیارة الجامعة الكبیرة، ج ۴، ص ۲۷۷، چاپ دار المفید، بیروت.
[۵]. همان، ج ۴، ص ۲۶.
[۶]. دكتر محمد جواد شكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص ۲۷۰، با مقدمه و توضیحات استاد مدیر كاظم شانه چى، چاپ آستان قدس رضوى.
[۷]. همان، ج ۴، ص ۲۶.
[۸]. حاج محمد خان، هدایة المسترشدین، ص ۱۸۲، و شیخى گرى، بابى گرى، بهایى گرى، دكتر یوسف فضایى، ص ۶۰.
[۹]. دكتر یوسف فضایى، شیخى گرى، بابى گرى، بهایى گرى، ص ۵۳-۵۲.
[۱۰]. دكتر محمد جواد شكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص ۲۷۰-۲۶۹.
[۱۱]. آقا بزرگ تهرانى، الذریعة الى تصانیف الشیعة، ج ۲۵، ص ۱۶۹، ناشر دار الاضواء، بیروت، ۲۶ جلدى، به نقل از كتاب هدایة الاطفال، كریم خان قاجار.
[۱۲]. على ربانى گلپایگانى، فرهنگ فرق و مذاهب كلامى، ص ۳۳۸ـ۳۳۷، چاپ مركز جهانى علوم اسلامى.
[۱۳]. دكتر یوسف فضایى، شیخى گرى، بابى گرى، بهایى گرى، ص ۵۶.
[۱۴]. على ربانى گلپایگانى، فرهنگ فرق و مذاهب كلامى، ص ۲۳۸.
[۱۵]. سید كاظم الرشتى، شرح الخطبة التطنجیة، ص ۳۵۲.
[۱۶]. دكتر علاء الدین السید امیر محمد الكاظمى القزوینى، عقاید الشیخیة، ص ۵۷، الطبعة الاولى، ۱۴۳۲ (هـ ق)، ۲۰۰۳ میلادى.
[۱۷]. على ربانى گلپایگانى، فرهنگ فرق و مذاهب كلامى، ص ۳۴۱ـ۳۴۰، و روضات الجنات، ص ۲۸۷ـ۲۸۵.