منکران، مهدویت را از مجوس میدانند
موضوع مهدویت و اعتقاد به آمدن شخصی که در نهایت اوضاع آشفته جهان را سر و سامان خواهد داد، مورد پذیرش همه ادیان آسمانی و حتی غیر آن نیز بوده و هست. البته هر کدام ممکن است آن را به گونهای قبول داشته باشند، که با دیگری متفاوت باشد، اما نقطه اشتراک آنها ظهور منجی میباشد. اما در این میان فرقه ضاله وهابیت با ایجاد شبهاتی سعی نموده با این اعتقاد جمعی اکثر مردم دیندار و بعضاً غیر دیندار مقابله نموده و موضوع مهدویت را بدون سند جلوه دهد. از اینرو ناصر قفاری پا را از این نیز فراتر نهاده و پیدایش عقیده بر مهدویت را زاییده دین مجوس دانسته و گفته است: «از آنجا که بیشتر شیعیان، فارس هستند و دین مجوس از ادیان فارسی زبانان بوده و ریشهی شیعیان دوازدهامامی به مجوس برمیگردد، از اینرو حقیقت مهدویت و غیبت نیز به مجوس برمیگردد، چرا که آنان بر این عقیده بودهاند که شخصی از فرزندان بشتاسف بن بهراسف که او را «ابشاوثن» مینامیدهاند، در قلعهای بزرگ از خراسان و چین زندگی میکند.»[1] قفاری در فصل چهارم از کتاب «اصول مذهب الشیعه الإثنی عشریه» حدود صد و ده صفحه از کتاب خود را به شبهات «مهدویت»، اختصاص داده است.
در پاسخ نقضی به این شبهه میگوییم: اگر بنا باشد ریشهی غیبت را مجوس بدانید، باید عمر بن خطّاب را نیز مجوسی بدانید، چون همو بود که چنین نظریهای را برای نخستین بار پس از شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طرح کرد تا با این اندیشهی انحرافی بتواند زمینهی بهدست گرفتن قدرت و انحراف مسیر خلافت از مجرای اصلی خویش را فراهم سازد: «ابوهریره گوید: هنگامیکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، عمر بن خطّاب از جا برخاست و گفت: برخی از منافقان میپندارند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات کرده، در حالیکه وفات نکرده، بلکه همانگونه که موسی بن عمران تا چهل روز از قوم خویش غایب شد و به کوه طور رفت و برخی پنداشتند از دنیا رفته است؛ به خدا سوگند! پیامبر از دنیا نرفته و نزد خدای خویش است و همانگونه که موسی بازگشت، او نیز باز خواهد گشت و دست و پای افرادی که چنین پنداشتهاند را قطع خواهد نمود.»[2]
شبیه همین روایت را بخاری نیز در کتاب خود آورده: «عایشه گوید: در حالیکه پدرم، خارج از مدینه در منطقه سنح بهسر میبرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت؛ عمر بن خطّاب برخاست و گفت: به خدا سوگند! پیامبر از دنیا نرفته، بلکه قطعاً باز میگردد و دست و پای افرادی که چنین پنداشتهاند را قطع خواهد کرد؛ چون ابوبکر به مدینه آمد، او اعلام کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرده، … و اینجا بود که انصار برای انتخاب خلیفه به سقیفه رفتند… .»[3]
حال، سخن در این است که آیا طرح چنین مطالبی از سوی عمر بن خطّاب، به نتیجهای غیر از رسوخ اندیشهی غیبت میانجامد، که طبعاً برگرفته از احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در موضوع غیبت بوده است؟
پینوشت:
[1]. «و ارجّح فی هذه المسألة أنّ عقیدة الإثنی عشریّة فی المهدیّة و الغیبة ترجع إلی أصول مجوسیّة فالشّیعة أکثرهم من الفرس، والفرس من أدیانهم المجوسیّة، و المجوس تدّعی أنّ لهم منتظرا حیّا باقیا من ولد بشاسف بن بهراسف یقال له: أبشاوثن، و أنّه فی حصن عظیم من خراسان والصّین.» اصول مذهب الشیعة الإمامیة، ناصر بن عبدالله القفاری، دار الرضا، الجیزة، ج 2، ص 1024.
[2]. «مقالة عمر بعد وفاته: … عن أبی هریرة قال لمّا توفّی رسول الله قام عمر بن الخطّاب فقال إنّ رجالا من المنافقین یزعمون أنّ رسول الله قد توفّی و إنّ رسول الله ما مات ولکنّه ذهب إلی ربّه کما ذهب موسی بن عمران فقد غاب عن قومه أربعین لیلة ثمّ رجع إلیهم بعد أن قیل قد مات ووالله لیرجعنّ رسول الله کما رجع موسی فلیقطعنّ أیدی رجال و أرجلهم زعموا آنّ رسول الله مات… .» السیرة النبویة لإبن هشام، باب مقالة عمر بعد وفاته، ج 6، ص 75.
[3]. «عن عائشة زوج النّبیّ أنّ رسول الله مات ابوبکر بالسّنح قال إسماعیل یعنی بالعالیة فقام عمر یقول والله ما مات رسول الله قالت و قال عمر والله ما کان یقع فی نفسی إلا ذاک ولیبعثنّه الله فلیقطعنّ أیدی رجال و أرجلهم فجاء أبوبکر فکشف عن رسول الله فقبّله قال بأبی أنت و أمّی طبت حیّا و میّتا والّذی نفسی بیده لا یذیقک الله الموتتین أبدا ثم خرج فقال أیّها الحالف علی رسلک فلمّا تکلّم أبوبکر جلس عمر فحمدالله الله أبوبکر و أثنی علیه و قال ألا من کان یعبد محمّدا فإنّ محمّدا قد مات و من کان یعبد الله فإنّ الله حیّ لا یموت… فنشج الناس یبکون قال واجتمعت الأنصار إلی سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة فقالوا منّا أمیر و منکم أمیر.» صحیح بخاری، بخاری، دار ابن کثیر، بیروت، ج 3، ص 1341