بهار
معنویت نوین
جهان با ظهور هر پیامبری تمدن جدیدی ساخته است. تمدن پیامبران برگرفته از آموزههای الهی است که براساس طراحی خداوند و متناسب با فطرت بوده است.
در تمام برنامههای پیامبران عنصر مبارزه با ظلم ظالمان و انحرافات عقیدتی جایگاه ویژه داشته است. اهمیت مبارزه علیه ظلم اعتقادی بهگونهای است که پیامبری همچون موسی علیهالسلام را از کاشانهاش میراند، عیسی علیهالسلام را آواره میکند و محمد صلیاللهعلیهوآله را دست به دامان هجرت مینماید.
خدایی که با همین پیامبران با بندگانش سخن گفته، البته، نیل را برای موسی میشکافد، مسیح را عروج میدهد و محمد صلیاللهعلیهوآله را جاودانه میسازد.
جبههی مخالف پیامبران نیز با در دست گرفتن علم طغیان و پشت سر ارباب بزرگشان، ابلیس، راه بر تمدن فطری پیامبران بستند و هیچگاه از راهزنی دست برنداشتند. این قُطّاع طریق راه پیامبران همانگونه عمل میکنند که روزی در صحنهی قالوا بلی ابلیس در برابر خداوند عمل کرد.
امروز عصر پس از پیامبران است، عصر دوری از منبع وحی، عصر خرافهها و معنویت نوین. مبارزهی ابلیس، این راندهشدهی درگاه الهی، در دورهی موسی با سحر و جادو، در دورهی عیسی با پزشکی و در دورهی محمد صلیاللهعلیهوآله با شعر و ادب بود؛ معجزات پیامبران نیز برای تألیف قلوب مردم با همین گزینهها بوده است.
امروز که به غیبت آخرین ذخیرهی خداوند عادت کردهایم، عصری است که شیطان راه جدیدی برای مبارزه علیه حق یافته است. تشنگی مردمان را برای درک خدا دیده برایشان خدا را تفسیر میکند. برنامهی او بلندمدت است. قرنها قبل، برخی سر کلاس توحیدش نشستند و اورا استادی عاشق یافتند، اسیر مکر و حیلهاش شدند و به دار اناالحق آویخته، همان که توقیع شریف بر لعنش وجود دارد.
امروز، پیروان همان به اصطلاح شیخ شهید خاک پای ابلیس هم نمیشوند و میگویند کاری به کار او نداشته باشبد.
زمانی خانقاه ساختند و از مسجد و حسبنیه رفتند که نمازشان بشود سماع و اذانشان غنا. خاتقاه رفتند که گوشهی عزلت بجویند، سبحانی ما اعظم شأنی بگویند و کرامتشان این باشد که اژدها بر دست، سوار بر شیری در بیابان بروند.
امروز، اما، نام خانقاهشان را حسینیه میگذارند، شیعیان حضرت امیر علیهالسلام را میربایند و به آنها میگویند در ولایت عدد نیست و هر دورهای ولیّ خودش را دارد و امام زمان تو همین قطب خال به لب است.
بدانیم وقتی محصولات دامداران را میخریم، کیک و کلوچهی پچ پچشان را میخوریم، برنج محسنشان را در عزاها و عروسیهایمان دم میکنیم که قد بکشند و آبروداری کنند، سرمایهشان را افزون میکنیم. آنها با این سرمایه روزی کتابهای ادبیاتمان را با درسهای عینالقضات و شبلی و بایزید پر میکنند و اعتقاد جوانانمان را میدزدند، روز دیگر با استکبار دست میدهند، مثنوی تفسیر میکنند و مساجد و حسینیههایمان را آتش میزنند. روز سوم نیز با سرمایهای که برایشان انبار کردهایم، اسلحه میخرند و محمدحسینهایمان را میکشند.
این معنویت نوین عصر ماست، هشیار باشیم.
عشق ایرانی
به مناسبت 5 اسفند ونوشته های بعضی کانالها جهت تبریک
آنچه پیرامون روز عشق ایرانی نمی دانید…
اسپندارمذگان، روز گرامیداشتِ اسپَندارمَذ (سپَنتَه آرمَیتی) فرشته موکّل بر زمین است. این فرشته (و در اصطلاح صحیح، این امشاسپَند) در جهان مادی، مأمور مراقبت از زمین و تقویتِ باروَری در جهان است، و روز 5 اسفند در گاهشماری خورشیدی (شمسی) برای پاسداشتِ او نامزد شده است.
چنین رسمی، به خودیِ خود امری مطلوب است. در ادبیات قرآن نیز، زمین گهوارهی بشر (بلکه همچون آغوش مادر) نامیده شده؛ زایش و باروریِ آن، نمودی از قدرت خدای لایزال، خوانده شده است.
اما روی دیگر سکه، آنجاست که برخی از این روز، با نام «روز عشق» و به تعبیری دیگر، روز عشق ایرانی و معادلِ ولنتاین غربیها یاد میکنند.
اگر ما چنین برداشتی را پذیرفته و برای آن اصالت قائل شویم، پس لازم است بدانیم که این روز (ولنتاین ایرانی!) اصولاً روز عشق چه کسی به اسپندارمذ است⁉️
برای مطالعه و آشنایی با واقعیت عشق ایرانی اندکی صبر به خرج دهید ومتن زیر رابخوانید
اسپندارمذ، معشوق پدرِ خود (اهورامزدا) بود، آن هم عشقی که در شریعت الهی، پلید و ناپاک خوانده شده و امروزه هیچ ایرانی مسلمان، بلکه حتی ایرانیانِ نامسلمان نیز حاضر به گرامیداشتِ آن نیستند. عجیبتر اینکه سران جامعه در عصر ساسانیان اصرار داشتند که این عشق نامتعارف (روابط جنسی میان پدر و دختر) به رسم آنچه بین اهورامزدا و دخترش گذشت، در جامعه نیز پیاده شود.
در کتاب سوم دینکرت، میخوانیم: «خداوند خود، پدرِ سپَندَرمَذ، زمین است؛ همان زمینی که از آفرینش (خلقتاً) مادینه بوده است». در اوستا نیز آمده است که آرمیتی (اسپندارمذ) دختر اهورامزدا است. و از سویی در اوستا آمده است که اهورامزدا با آرمیتی ازدواج کرد. در فصل ۱۷ یشتها، مشهور به اَرت یَشت (اشَی یَشت)، بند ۱۶ خطاب به ایزد اَشَی میگوید: «اهورامزدا پدر توست و سپندارمذ مادر توست». و در اوستا، ویسپَرَد، کرده ۳: ۴ آمده است: «ای اهورهمزدا! زنی را ایستاده خواهم که در اندیشه و گفتار و کردار نیک، سرآمد و خوب آموخته و فرمانبردار شوهر و [ردِ] اشَوَن [چون] سپندارمذ و [چون] زنانی است که از آنِ تواند». حتی در متن پهلوی چیده اندرز پوریوتکیشان آمده است: «هرمزد آفریدهام، نه اهریمن آفریده، پیوند و تخمهام از کیومرث (است). مادرم سپندارمذ و پدرم هرمزد، مرا مردمی از مهری و مهریانه است که نخستین پیوند و تخمه از کیومرث بودند».
در حقیقت باید گفت، که اسپندارمذ، معشوق پدرِ خود (اهورامزدا) بود، آن هم عشقی (و از نوعی) که در شریعت الهی، پلید و ناپاک خوانده شده و امروزه هیچ ایرانی مسلمان، بلکه حتی ایرانیانِ نامسلمان نیز حاضر به گرامیداشتِ آن نیستند. عجیبتر اینکه در عصر ساسانیان، موبدان زرتشتی، شاهان و اشراف اصرار داشتند که این عشق نامتعارف و غیرعادی (و روابط جنسی میان پدر و دختر) به رسم آنچه بین اهورامزدا و دخترش گذشت، در جامعه نیز پیاده شود. برای نمونه، شاپور اول (پادشاه ساسانی)، با دخترش «آدور آناهید» ازدواج کرد. آیا اکنون وقت آن نشده است که حقایق بر همگان روشن گشته و به ماهیتِ دومِ روز اسپندارمذگان (ولنتاین ایرانی) پی ببرند؟ یادروز یک عشق ناپاک… ?پی نوشت ومنابع : کتاب سوم دینکرد، دفتر اول، به اهتمام فریدون فضیلت، تهران: انتشارات فرهنگ دهخدا، ۱۳۸۱، ص ۱۴۴
خرده اوستا، گزارش موبد اردشیر آذرگشسب، تهران، ۱۳۵۴، ص ۳۳
اوستا، به گزارش ج. دوستخواه، تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۹۱. ج ۱ ص ۴۷۱؛ ابراهیم پورداود، یشتها، تهران: انتشارات فروهر، ۱۳۷۸. ج ۲ ص ۱۹۰
. اوستا، همان، ج ۱ ص ۵۲۹
جاماسب جی دستور منوچهر جی جاماسب آسانا، متون پهلوی، ترجمه سعید عریان، تهران: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۷۱. ص ۸۶
کتاب سوم دینکرد، دفتر اول، همان، ص ۱۴۶؛ یان ریپکا، تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه، ترجمه: عیسی شهابی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۱، ص ۸۱؛ روایت آذرفرنبغ فرخزادان، پرسش بیستم:
The Pahlavi Rivayat of Adur-Farnbag, Tr. by Behramgore Tahmuras Anklesaria, 1938, Question 20
آشنایی با یارمولایمان
سلمان_فارسی(3)
?در انطاکیه به آن صومعه رفتم و مى گفتم: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ عيسى روح اللَّه و انّ محمّدا حبيب اللَّه.
بزرگ دیر به من رو كرد و گفت: آيا تو روزبه هستى؟ گفتم: آرى، گفت: بالا بيا و من هم به نزد او بالا آمدم و دو سال تمام او را خدمت كردم و وقتى كه نزديك وفاتش شد، گفت: من به زودى خواهم مرد، گفتم: مرا به كه مى سپارى؟ گفت: كسى را نمى شناسم كه هم عقيده من باشد مگر راهبى در اسكندريّه، چون به نزد او رفتى سلام مرا به او برسان و اين لوح را به او بده و چون مرد او را غسل و كفن كرده و دفنش نمودم و لوح را برگرفته و به آن صومعه رفتم و مى گفتم: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ عيسى روح اللَّه و أنّ محمّدا حبيب اللَّه.
مرد ديرنشين رو به من آورد و گفت: آيا تو روزبه هستى؟ گفتم: آرى، گفت: بالا بيا و من هم به نزد او بالا آمدم و دو سال كامل به او خدمت كردم و چون وفات او نزديك شد به من گفت: من خواهم مرد، گفتم: مرا به كه مى سپارى؟ گفت: كسى را در دنيا نمى شناسم كه هم عقيده من باشد و ولادت محمّد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب نزديك است و چون به نزد او رفتى سلام مرا به او برسان و اين لوح را به او بده.
چون وفات كرد او را غسل و كفن كرده و دفنش نمودم و لوح را برگرفته و بيرون آمدم…
(بعد از خروج از دیر) با گروهى همنشين شده و به آنها گفتم: آيا غذا و نوشیدنی به من مى دهيد تا من هم خدمت شما را به جا آورم؟
گفتند: آرى، چون خواستند غذا بخورند گوسفندى را بسته و آن را زدند تا مرد و بخشى از آن را كباب و بخشى ديگر را بريان كردند و من از خوردن آن ابا كردم.
?گفتند: بخور، گفتم: من غلام ديرنشين هستم و ديرنشينان گوشت نمى خورند، آن قدر مرا كتك زدند كه نزديك بود بميرم، يكى از ايشان گفت: دست از او بداريد تا شرابتان بيايد كه او نخواهد نوشيد و چون شراب را آوردند گفتند: بنوش! گفتم: من غلام ديرنشين هستم و ديرنشينان خمر نمى نوشند، پس بر من حمله آورده و مى خواستند مرا بکشند، گفتم: اى قوم مرا نزنيد و نكشيد كه به بندگى شما اعتراف مىكنم و برده يكى از آنها شدم و او مرا برد و به يك يهودى به سيصد درهم فروخت.
? او از داستان من پرسيد و من او را آگاه كردم و گفتم: من گناهى ندارم جز آنكه دوستدار محمّد و جانشين اويم. يهودى گفت: من تو و محمّد را دشمن مى دارم و مرا به بيرون خانه اش برد و يك تلّ ريگ در مقابل خانه اش ?بود و گفت: اگر تا صبح اين ريگها را از اينجا بر ندارى و به جاى ديگر نبرى تو را خواهم كشت و من هم شروع كرده و تمام شب بدان كار مشغول شدم…
(?برگرفته از کتاب كمال الدين و تمام النعمة، شیخ صدوق، ج1، ص 163)