آشنایی با یارمولایمان
سلمان_فارسی (4)
چون بسيار خسته شدم دستها را به آسمان بلند كرده و گفتم: بار الها! تو محمّد و وصيّش را محبوب من ساختى، پس به حقّ منزلت او گشايش مرا برسان و مرا از اين گرفتارى برهان. خداى تعالى بادى ?فرستاد و آن تلّ ريگ را از آنجا كنده و به آن مكانى كه يهودى گفته بود برد، چون صبح شد يهودى ديد كه همه ريگها منتقل شده است، گفت: اى روزبه! تو جادوگرى و من جادو نمى دانم، پس تو را از اين قريه بيرون مىكنم تا آن را نابود نسازى.
مرا بيرون برد و به يك زن از قبیله بنى سليم فروخت. او به من محبّت فراوانى ابراز مىكرد و باغى داشت و گفت: اين باغ از آن تو باشد هر قدر مى خواهى از آن بخور و هر قدر مى خواهى ببخش و صدقه بده!
تا مدّتى كه خدا خواست در آن باغ بودم و روزى ديدم كه هفت نفر آمدند و ابرى بر آنها سايه افكنده است، با خود گفتم: همه اينها پيامبر نيستند امّا پيامبرى در ميان آنها است .
?آنها آمدند و داخل باغ شدند و ابر نيز با ايشان مى آمد، چون آمدند در ميان آنها رسول خدا و امير المؤمنين و ابو ذرّ و مقداد و عقيل بن ابى طالب و حمزة بن عبد المطلب و زيد بن حارثه بودند…
آنها داخل باغ شدند و از خرماهاى ?باد ريز مى خوردند و پيامبر به آنها مى فرمود: بادريزها را بخوريد و ضررى به صاحبان آن نزنيد.
من نزد خانم خود رفتم و به او گفتم: اى خانم! طبقى خرماى تازه به من ببخش! و او گفت: شش طبق از آن تو باشد. آمدم و طبقى رطب برگرفته و با خود گفتم: اگر در بين ايشان پيامبرى باشد از صدقه نمى خورد بلكه از هديه تناول مى كند. طبق را مقابل او گذاشتم و گفتم: اين صدقه است. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: بخوريد: امّا رسول خدا و امير المؤمنين و عقيل ابن ابى طالب و حمزة بن عبد المطلب امساك كردند و حضرت به زيد فرمودند:دست دراز كن و بخور!
با خود گفتم: اين علامتى است و بر خانم خود وارد شده و گفتم: طبقى ديگر به من خرما ببخش! و او گفت: شش طبق از آن تو باشد.
آمدم و طبقى رطب برگرفته و در مقابل او نهادم و گفتم: اين هديّه است. دست دراز كرد و فرمود: بسم اللَّه بخوريد و همه دست دراز كرده و خوردند. با خود گفتم: اين هم علامتى است (بر اینکه او پیامبر خاتم است).
(?برگرفته از کتاب كمال الدين و تمام النعمة، شیخ صدوق، ج1، صص 165-164)