baran

میتوان زیر باران گام برداشت و تا خدا پرواز کرد
  • جستجو 
  • بانوی گیسوحنایی نور نیمه شعبان 
  • تماس  
  • ورود 

کمیل و مقبره کورش ؟!

08 دی 1395 توسط طيبه قيدي

سال گذشته یک شبهه ای مطرح شده بود که آدمی  علاوه بر تفکر به وضوح دشمنی برخی از افراد که دچار بیماری‌های روحی و زندگیشان سرشار از سرخوردگی‌ و ناکامی است، را درک میکند آنان  به انتشار مطالبی علیه «کمیل بن زیاد نخعی» از یاران مولا علی (علیه السلام) پرداختند  و در صدد تخریب وجهۀ او شدند .باستانگرایان نژادپرست، تلاش می‌کنند تا میان اسلام و ایران شکاف ایجاد کنند و در این مسیر از بیان هیچ دروغی ابا ندارند. غافل از اینکه با خاک پاشیدن به چهرۀ آفتاب، تنها خود را مضحکۀ خاص و عام می‌کنند. متن این شبهه چنین است:

کمیل کیست؟ کمیل ابن زیاد درسال ۳۶ هجری از طرف علی بن ابی‌طالب به حکومت فارس منصوب شد، اما پس از واقعه حکمیت و خلع علی بن ابی‌طالب از خلافت؛ بر حکومت ابقاء شد. کمیل حاکم فارس؛ وقتی متوجه شد مردم پنهانی به زیارت آرامگاه کوروش بزرگ می‌روند، تصمیم گرفت آن را خراب کند و این باعث شد مردم فیروز آباد فارس(شهر گور) که از شهرهای پر رونق آن زمان بود، علیه او قیام کردند و کمیل پس از شکست به شام گریخت… این کسی است که دعایش ما را به بهشت می‌برد؟!(دعای کمیل)

در پاسخ به این شایعه عجیب (یا بهتر است بگوییم این دروغ که ناشی از توهمات باستانگرایانِ سرخورده است) نکاتی به عرض می‌رسانیم!

- باستانگرایان متوّهم گمان کرده اند که با خواندن نیایش‌های اوستایی و… (که سرایندگان آن‌ها با خواهر و مادر خودشان همبستر می‌شدند)،[1] به بهشت می‌روند؟ یا گمان کرده اند که با پیروی از شعارها و سخنان انوشیروان (که قاتل بسیاری از مردم ایران است و ستمگرانه بسیاری از آبادی‌ها را با خاک یکسان نمود) به بهشت می‌روند؟[2] یا گمان کرده اند که با جعل سخنانِ حکیمانه و سرقت ادبی و چسباندن سخنان زیبا به کورش هخامنشی (که مردم اوپیس و… را قتل‌عام کرده و شهرشان را به آتش کشید) می‌توان به بهشت رفت؟ یا شاید گمان می‌کنند بهشت خانۀ بت‌های شیطانی مردوک و بعل است؟[3] یا حتی شاید این باستانگرایان خیال می‌کنند با کشتن مورچه‌ها و خراب کردن لانۀ آن‌ها می‌توان به بهشت رفت!‌[4] یا می‌پندارند که با ریختن خاکستر و ادرار گاو در دهان زنان می‌توان بهشت را فتح کرد![5] البته یکی از راه‌های رسیدن به بهشت در مرام این افراد (باستانگرایان افراطی)، مصرف بنگ و حشیش است که سابقاً اسناد و مدارک لازم اشاره شد.[6] لذا پیشنهاد می‌کنیم این افراد درباره بهشت و جهنم حرفی نزنند چه اینکه در این صورت سخنانی خواهند شنید که ممکن است رشتۀ توهمات و خیال‌بافی‌هایشان را پاره کند.

- در هیچ روایت موثق تاریخی نیامده که حضرت علی (علیه السلام)، کمیل را به عنوان کارگزار خود در فارس گماشته باشد. در نتیجه تخریب مقبره کورش توسط کمیل، به طور کلی منتفی است (و این داستان از اساس یک توهّم است). حضرت، کمیل را به عنوان فرماندار هیت (شهری نزدیک بغداد امروز) گماشت.[7]

- در عصر ساسانیان، آن بنای سنگی ابداً به عنوان مقبره کورش شناخته نمی‌شد (و ساسانیان، کورش را به عنوان شخصیتی خاص و لایق ستایش مورد تمجید قرار ندادند). حتی جالب است بدانیم که ساسانیان بنا به دلایل سیاسی در متون خود هیچ یادی از هخامنشیان (و کورش) نکرده‌اند. در عصر اسلامی هم این بنا مقبره کورش نامیده نشد. بلکه مشهد مادر سلیمان (و مقبره مادر سلیمان) خوانده می‌شد.[8] اگر هم بالفرض مردم به زیارت آن بنا می‌رفتند، دلیلی نداشت که والی فارس بخواهد آن را تخریب کند (چه اینکه در فقه اسلامی، اهل کتاب در انجام مناسک دینی آزاد هستند).

- کمیل از یاران نزدیک حضرت علی (علیه السلام) بود [9] و در جنگ صفین در رکاب مولا علی (علیه السلام) علیه معاویه نبرد کرد.[10] چندین تن از بزرگان و علمای اهل سنت نیز به شرافت و وثاقت او رأی داده اند و او را از بزرگان شیعه خوانده اند.[11] کمیل در سال 82 هجری به دست حجّاج کشته شد.[12] وی تا آخرین لحظه عمرش بر محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) باقی بود. هنگامی که حجاج (از دشمنان حضرت علی) خواست او را بکشد، کمیل گفت: «آنچه می‌خواهی انجام ده! همانا مولایم علی از پیش به من خبر داده بود که تو (حجاج) قاتل من هستی»[13] پس حجاج دستور داد که سرش از بدن کمیل جدا کنند. حتی برخی از منابع تاریخی گفته اند که او در محبت علی (علیه السلام) زیاده روی می‌کرد.[14] او در مواجهه با حجاج با اینکه تحت فشار بود، اما همچنان بر علی (علیه السلام) درود و صلوات می‌فرستاد تا اینکه در راه ولایت حضرت علی به شهادت رسید.[15] هم اکنون در حوالی کوفه مزار وی زیارتگاه شیفتگان اهل‌بیت است. جالب است بدانیم که معاویه نیز بسیار از کمیل منزجر بود. او را جادوگر، بدکار و زبان شیطان می‌نامید.[16]

پس تا اینجا روشن شد که کمیل گماردۀ حضرت علی (علیه السلام) در فیروزآباد یا دیگر نقاط فارس نبود. از سویی مقبره‌ای که امروزه به نام کورش مشهور شده، در عصر ساسانیان و پس از آن زیارتگاه مردم نبود (و ساسانیان اصولاً نامی از هخامنشیان نمی‌آوردند). همچنین تخریب معابد و مقدسات اهل‌کتاب در فقه اسلامی جایز نیست. کمیل نیز ابداً رابطه خوبی با معاویه نداشت و همواره از محبین حضرت علی (علیه السلام) بود. اما پیرامون دعای کمیل…

کمیل در مسجد بصره محضر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) رسید، و میان این دو سخنانی رد و بدل شد، پس حضرت دعای خضر نبی را به کمیل آموخت و به او فرمود: «ای کمیل، هر شب جمعه این چنین دعا بخوان یا حداقل در زندگی‌ات یکبار هم که شده چنین بخوان. پس بنویس…». آنگاه امام (علیه السلام) دعای خضر نبی (علیه السلام) را به کمیل املاء فرمود و او نوشت.[17] پس این دعا به دعای کمیل مشهور شد.

پی‌نوشت:

[1]. بنگرید به «دینکرد و مشروعیت ازدواج با محارم در آیین زرتشت» و نیز بنگرید به «ازدوا‌ج‌های برادر-خواهری در آیین زرتشتی»، «ازدواج‌های پدر-دختری در آیین زرتشتی» و «ازدواج‌های مادر-پسری در آیین زرتشتی».
[2]. بنگرید به «منشأ جنایات انوشیروان».
[3]. بنگرید به «هخامنشیان و بعل!» و «کورش هخامنشی و پرستش مردوک».
[4]. بنگرید به «تخریب لانه‌ی مورچه‌ها، نمونه‌ای از کردار نیک».
[5]. بنگرید به «تحقیر زنان رنجدیده در دین زرتشتی».
[6]. بنگرید به «داستان ایمان آوردن گشتاسپ به زرتشت».
[7]. ابن اثیر جزری، تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران: نشر مؤسسه مطبوعات علمی، ۱۳۷۱. ج 10، ص 194-195.
ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ه.ق، ج 17، ص 149-150.
[8]. لارنس لاكهارت، انقراض سلسله صفويه‏، ترجمه: اسماعيل دولتشاهى‏، تهران: انتشارات علمى و فرهنگ، 1383. ص 294.
سرپرسى سايكس، تاريخ ايران‏، ترجمه: سيد محمد تقى فخر داعى گيلانى‏، تهران: نشر افسون‏، 1380. ج 1، ص 235.
و نیز بنگرید به مقاله «پاسارگاد و مسجد مادر سلیمان».
[9]. شمس الدین الذهبى، تذكرة الحفاظ،‌بیروت: دار الكتب العلمية، 1998. ج 1، ص 14.
[10]. ابن حجر عسقلانی، لسان الميزان، بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1986. ج 7، ص 346.
ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت: دارالجیل، 1412 ه.ق، ج5، ص 653.
ابن سعد، الطبقات الكبرى، بیروت: دار صادر، ج 6، ص 179.
[11]. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت: دارالجیل، 1412 ه.ق، ج5، ص 653.
ابن حجر عسقلانی، لسان الميزان، بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1986. ج 7، ص 346.
ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ه.ق، ج 17، ص 149.
[12]. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت: دارالجیل، 1412 ه.ق،، ج5، ص 653.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، بیروت: دارالفکر، 1998.ج 50، ص 248.
ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ه.ق، ج 17، ص 149.
[13]. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت: دارالجیل، 1412 ه.ق، ج5، ص 653.
[14]. شمس الدين الذهبي، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، بیروت: دار الكتب العلمية، 1995. ج 5، ص 502.
[15]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، بیروت: دارالفکر، 1998.ج 50، ص 249.
[16]. تاريخ طبری، ترجمه ابو القاسم پاينده‏، انتشارات اساطير، ۱۳۷۵، ج 6، ص 2198.
[17]. سيد بن طاووس، إقبال الأعمال، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1367. ص 706.
همچنین دیگر منابع تاریخی نیز گویای این هستند که این دعا، دعای حضرت خضر (علیه السلام) است که مولا علی (علیه السلام) به کمیل آموخت. بنگرید به: شيخ طوسى، مصباح المتهجد، بیروت: مؤسسه فقه الشيعة، 1411 ه.ق، ص 844

 

 

 نظر دهید »

فدا، دستور مسيح بود يا خرافات پولس؟!

08 دی 1395 توسط طيبه قيدي
فدا، دستور مسيح بود يا خرافات پولس؟!

مسئله فدا، يكی از اصول بنيادی مسيحيت به‌حساب می‌آید، به اعتقاد مسيحيان پس‌ازآنکه آدم و حوا در بهشت، مرتكب گناه شدند، گناه آن‌ها به تمام انسان‌ها به ارث رسيد و همه انسان‌ها از زمان تولد، گناه‌کار و فاسق محسوب می‌شوند! و خداوند برای از بين بردن گناه بشريت (پس از قرن‌ها!)، پسر خود مسيح را فرستاد تا بار گناهان انسان را به دوش کشد!

اولين كسی كه مسئله فدا را در ميان مسيحيان رواج داد، پولس بود، پولس همان يهودی است كه شکنجه‌گر و قاتل پيروان مسيح بود، او در نامه‌ای به روميان گفته است: «لهذا همچنان که به وساطت یک آدم، گناه داخل جهان گردید و به گناه، موت؛ و به این‌گونه موت (نابودی) بر همه مردم طاری (عارض) گشت، ازآنجا که همه گناه کردند.»[1]

سؤال اول اين است: مسئله‌ای كه تا اين حد ازنظر مسيحيان اهميت دارد، توسط هیچ‌یک از حواريون مسيح و حتی خود مسيح (عليه‌السلام) هم مطرح نشده است، پس چگونه شخصی كه هیچ‌گاه مسيح را نديده، چنين اعتقادی را وارد مسيحيت می‌کند و کلیسا هم آن را از ارکان مهم قرار می‌دهد؟! آیا مسیح (علیه‌السلام) از آموزه‌ای با این اندازه از اهمیت، غافل مانده است؟! درحالی‌که هدف او - به گفته خود مسیحیان - نجات بشریت بوده است.

سؤال دوم اين است كه: انسان‌های مؤمنی كه قبل از مسيح (عليه‌السلام) از دنيا رفته‌اند، چه وضعيتی خواهند داشت؟ آيا جهنمی خواهند بود؟! مثلاً زکریا (علیه‌السلام) كه متی درباره او چنين گفته است: «به‌این‌ترتیب، خون مردم بی‌گناهی که شهید شده‌اند، به گردن شما خواهد بود، از هابیل معصوم گرفته تا زکریا پسر برخیا که او را در داخل خانه خدا، بین عبادتگاه و قربانگاه کشتید.»[2] آیا اشخاصی مانند زكريا (عليه‌السلام) به سبب گناه اصلی و نیامدن منجی، باید عذاب شوند؟ يا به تعبير مسيحيان، همه مؤمنین و پيامبران قبلی بايد در جهنم منتظر قيام مجدد مسيح بمانند؟!

پی‌نوشت‌:

[1]. ترجمه قديم کتاب مقدس، نامه به روميان 5: 12.
[2]. ترجمه تفسيری کتاب مقدس، انجيل متی 32: 35

 نظر دهید »

منکران، مهدویت را از مجوس می‌دانند

08 دی 1395 توسط طيبه قيدي

موضوع مهدویت و اعتقاد به آمدن شخصی که در نهایت اوضاع آشفته جهان را سر و سامان خواهد داد، مورد پذیرش همه ادیان آسمانی و حتی غیر آن نیز بوده و هست. البته هر کدام ممکن است آن را به گونه‌ای قبول داشته باشند، که با دیگری متفاوت باشد، اما نقطه اشتراک آن‌ها ظهور منجی می‌باشد. اما در این میان فرقه ضاله وهابیت با ایجاد شبهاتی سعی نموده با این اعتقاد جمعی اکثر مردم دین‌دار و بعضاً غیر دین‌دار مقابله نموده و موضوع مهدویت را بدون سند جلوه دهد. از این‌رو ناصر قفاری پا را از این نیز فراتر نهاده و پیدایش عقیده بر مهدویت را زاییده دین مجوس دانسته و گفته است: «از آن‌جا که بیشتر شیعیان، فارس هستند و دین مجوس از ادیان فارسی زبانان بوده و ریشه‌ی شیعیان دوازده‌امامی به مجوس برمی‌گردد، از این‌رو حقیقت مهدویت و غیبت نیز به مجوس برمی‌گردد، چرا که آنان بر این عقیده بوده‌اند که شخصی از فرزندان بشتاسف بن بهراسف که او را «ابشاوثن» می‌نامیده‌اند، در قلعه‌ای بزرگ از خراسان و چین زندگی می‌کند.»[1] قفاری در فصل چهارم از کتاب «اصول مذهب الشیعه الإثنی عشریه» حدود صد و ده صفحه از کتاب خود را به شبهات «مهدویت»، اختصاص داده است.

در پاسخ نقضی به این شبهه می‌گوییم: اگر بنا باشد ریشه‌ی غیبت را مجوس بدانید، باید عمر بن خطّاب را نیز مجوسی بدانید، چون همو بود که چنین نظریه‌ای را برای نخستین بار پس از شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طرح کرد تا با این اندیشه‌ی انحرافی بتواند زمینه‌ی به‌دست گرفتن قدرت و انحراف مسیر خلافت از مجرای اصلی خویش را فراهم سازد: «ابوهریره گوید: هنگامی‌که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، عمر بن خطّاب از جا برخاست و گفت: برخی از منافقان می‌پندارند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وفات کرده، در حالی‌که وفات نکرده، بلکه همان‌گونه که موسی بن عمران تا چهل روز از قوم خویش غایب شد و به کوه طور رفت و برخی پنداشتند از دنیا رفته است؛ به خدا سوگند! پیامبر از دنیا نرفته و نزد خدای خویش است و همان‌گونه که موسی بازگشت، او نیز باز خواهد گشت و دست و پای افرادی که چنین پنداشته‌اند را قطع خواهد نمود.»[2]
شبیه همین روایت را بخاری نیز در کتاب خود آورده: «عایشه گوید: در حالی‌که پدرم، خارج از مدینه در منطقه سنح به‌سر می‌برد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت؛ عمر بن خطّاب برخاست و گفت: به خدا سوگند! پیامبر از دنیا نرفته، بلکه قطعاً باز می‌گردد و دست و پای افرادی که چنین پنداشته‌اند را قطع خواهد کرد؛ چون ابوبکر به مدینه آمد، او اعلام کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرده، … و این‌جا بود که انصار برای انتخاب خلیفه به سقیفه رفتند… .»[3]
حال، سخن در این است که آیا طرح چنین مطالبی از سوی عمر بن خطّاب، به نتیجه‌ای غیر از رسوخ اندیشه‌ی غیبت می‌انجامد، که طبعاً برگرفته از احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در موضوع غیبت بوده است؟

پی‌نوشت:

[1]. «و ارجّح فی هذه المسألة أنّ عقیدة الإثنی عشریّة فی المهدیّة و الغیبة ترجع إلی أصول مجوسیّة فالشّیعة أکثرهم من الفرس، والفرس من أدیانهم المجوسیّة، و المجوس تدّعی أنّ لهم منتظرا حیّا باقیا من ولد بشاسف بن بهراسف یقال له: أبشاوثن، و أنّه فی حصن عظیم من خراسان والصّین.» اصول مذهب الشیعة الإمامیة، ناصر بن عبدالله القفاری، دار الرضا، الجیزة، ج 2، ص 1024.
[2]. «مقالة عمر بعد وفاته: … عن أبی هریرة قال لمّا توفّی رسول الله قام عمر بن الخطّاب فقال إنّ رجالا من المنافقین یزعمون أنّ رسول الله قد توفّی و إنّ رسول الله ما مات ولکنّه ذهب إلی ربّه کما ذهب موسی بن عمران فقد غاب عن قومه أربعین لیلة ثمّ رجع إلیهم بعد أن قیل قد مات ووالله لیرجعنّ رسول الله کما رجع موسی فلیقطعنّ أیدی رجال و أرجلهم زعموا آنّ رسول الله مات… .» السیرة النبویة لإبن هشام، باب مقالة عمر بعد وفاته، ج 6، ص 75.
[3]. «عن عائشة زوج النّبیّ أنّ رسول الله مات ابوبکر بالسّنح قال إسماعیل یعنی بالعالیة فقام عمر یقول والله ما مات رسول الله قالت و قال عمر والله ما کان یقع فی نفسی إلا ذاک ولیبعثنّه الله فلیقطعنّ أیدی رجال و أرجلهم فجاء أبوبکر فکشف عن رسول الله فقبّله قال بأبی أنت و أمّی طبت حیّا و میّتا والّذی نفسی بیده لا یذیقک الله الموتتین  أبدا ثم خرج فقال أیّها الحالف علی رسلک فلمّا تکلّم أبوبکر جلس عمر فحمدالله الله أبوبکر و أثنی علیه و قال ألا من کان یعبد محمّدا فإنّ محمّدا قد مات و من کان یعبد الله فإنّ الله حیّ لا یموت… فنشج الناس یبکون قال واجتمعت الأنصار إلی سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة فقالوا منّا أمیر و منکم أمیر.» صحیح بخاری، بخاری، دار ابن کثیر، بیروت، ج 3، ص 1341

 نظر دهید »

معارضه با سوره‌ی «كوثر»

08 دی 1395 توسط طيبه قيدي
معارضه با سوره‌ی «كوثر»

يك نویسنده‌ی مسيحی در مقاله‌ای تحت عنوان «حسن ايجاز»[1] و در معارضه با سوره‌ی كوثر، جملات مضحكی آورده است: «انا أعطيناك…؛ ما به تو جواهر داديم، به درگاه پروردگارت نماز بگزار و صداى خود را بلند كن و بر سخن جادوگر اعتماد مكن‏.»
اولاً: قانون اول معارضه اين است كه هرکدام از اين دو كلام ازنظر الفاظ و شيوه سخن «استقلال كامل» داشته باشند؛ اما نويسنده اين متن بخش زيادی از جملات خود را از قرآن تقليد كرده و آن‌ را تغيير داده است! [2]
ثانیاً: ركن اصلى بلاغت آن است كه ارتباط و مناسبت جمله‏‌ها با يكديگر کاملاً محفوظ باشد، اما چه مناسبت و ارتباطى ميان «دادن جواهر» و «امر به اقامه نماز» آن‌هم با صداى بلند وجود دارد؟ و اگر امر به اقامه نماز براى اين است كه شكرانه نعمت مال (جواهر) را بجا آورد، سپاسگزارى نعمت‏‌هايى مانند عقل و ايمان و زندگى كه به‌مراتب از نعمت مال بالاتر و بزرگ‏ترند، لازم‏‌تر و مقدس‌‏ترند. اين دو جمله با جمله سوم هم هيچ ارتباطی ندارند.
ثالثاً: ازنظر ادبيات عرب، «الف و لام» در «الجواهر»، سه حالت می‌تواند داشته باشد:
1. الف و لام برای تعيين يك جواهر معين بكار رفته باشد، كه در این صورت معنای جمله کاملاً نامشخص و بی‌هدف خواهد بود!
2. الف و لام استغراق باشد و منظورش همه جواهرهاى جهان باشد. در اين صورت هم دروغ بزرگی گفته است چون هرگز خدا چنين جواهراتى را به كسى نداده و نخواهد داد.
3. اگر منظور «جنس» جواهر باشد، در اين صورت، بكار بردن كلمه جمع (يعنی جواهر كه جمع جوهر است) بى‏‌جهت خواهد بود و بايد الف و لام بر سر مفرد وارد گردد.

پی‌نوشت‌:

[1]. رساله حسن الايجاز، چاپخانه انگليسى، بولاق مصر، 1912 ه.ق. به نقل از ترجمه البيان، آیت‌الله خوئى، موسسه امام صادق‏، قم‏،1385، ص 171.
[2]. ترجمه البيان، آیت‌الله خوئى، ترجمه سبحانى‏، موسسه امام صادق، قم، 1385، ص 181.

منبع: ترجمه البيان، آیت‌الله خوئى، ترجمه سبحانى‏، موسسه امام صادق، قم، 1385، ص: 183

 نظر دهید »

وهون بالقرآن

07 دی 1395 توسط طيبه قيدي

بارخدایا! برمحمدوآل محمد درودورحمت فرست  وبه وسیله قرآن دروقت مردن اندوه جان دادن سختی ناله زدن وپیاپی نفس زدن رابرماآسان فرما

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 20
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 24
  • ...
  • 25
  • 26
  • 27
  • ...
  • 63
تیر 1404
ش ی د س چ پ ج
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ازهردری نوشتن
  • سلام برشعبان وانوارش
  • دل نوشته ها
  • انتظار یا...
  • درمحضربزرگان
  • طرح ونقد
  • لحظه ای بابهشتیان
  • حیات طیبه
  • معرفت
  • درسایه ساردعا
  • کلام وحی
  • بهلول عاقل
  • خاطرات
  • محرم

Random photo

رضای آل محمد صلوات الله

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • تماس
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس