خطبه 8 ذی الحجه
آن زمان که باید حرکت (خروج از قوه به فعل )صورت گیرد ،دیگر جای ماندن نیست ودرجازدن وراکدبودن بی معناست . حرکت حتی در روز ترویه (8 ذی الحجه ) هم میتواند باشد و مکه که خود مقصد تمام حجاج وعباد است و مهمترین شهر جهان اسلام ، مبدایی میشود برای مقصدی بنام عراق وحجی حسینی وعبادتی عاشورایی.
اما لازمه حرکت داشتن انگیزه وهمراهی خطابه است خطابه ای که تمام مردم عالم رامورد خطاب قرار دهد تابدانند چرا وچگونه باید حرکت کرد وسکون نداشت ! اینگونه است که سخن اغاز میشود برای حرکتی(فعلی) بزرگ الحمد الله باحمد وسپاس الهی و جمله ای که تاکید دارد انچه خدا بخواهد همان میشود جمله ای که به فرموده صادق ال نبی حاجت رازودتر روامیکند ماشاءالله ولاقوة الا بالله ؛ حاجتی که شهادت ومرگ باعزت رابه دنبال داردوهمان مرگی که برآدمی قطعی شده ؛ مثل گردنبدی برگردن دختر جوان .
خدای من چه فلسفه زیبایی! گردنبند درگردن دختر جوان! ، عقلا درزمینه زیبایی میگویند زیبایی نسبی است وجوانی خود بالاترین نسبیت درزیبایی است واین عاقل وعارف و عالم وحجت زمان حسین بن علی علیه السلام است که میگوید :
” خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة”
اما این گردنبند چگونه گردنبندی است و چه منطقی پشت این گونه مرگ است ؟!
آیا همین منطق مادی ومادیگرایی است که مرگ رانیستی میداند وتمام دنیای امروز را هدف وبرای رسیدن به این هدف از هروسیله ای بهره میبرد تا بدستش اورد وبه روزمرگی خود مشغول باشد و آدمی نیز به روزمرگی خود مانوس !
یا نه مکتب دیگری ملا ک است ؟!که مرگ امروجودیست مانند حیات، خلقت پذیر است و دنیای امروز برای حرکت به سوی آخرت ابدی است و عمل زیبا زینت بخش حیات سرمدی . همان مکتبی که بدانی نمیتوانی بازگردی لذا بکوشی که بهترین باشی برای جاودانگی . اما با چه زیستی ؟!
اگر زیستت اینگونه باشد که ؛ برنامه های زندگیت با آموزه های دینیت تنظیم شده و باان به حیات اجتماعی و سیاسی خویش ادامه دهی و این اموزه های ناب راکه از 14 نور الهی به تورسیده است ازگهواره تاگور همراه ساخته باشی ؛ آنگاه مشتاق دیداری وبه سمت مرگ حرکت میکنی . همانگونه که مولایمان در خطبه اش می فرماید :
«و ما أولهني إلى أسلافي اشتياق يعقوب إلى يوسف»
من عاشق مرگم و مشتاق دیدار نیاکانم مانند اشتیاق دیدار یعقوب برای یوسفش ؛
اشتیاقی که تمام گریه ها به سمت دیدارش ریخته شده و تمام دعا ها خواب اورادیده و دل آهویی شده دربه در به دنبال صید نگاهش و بال پرواز گشاده شده به سوی سخاوت و رحمت فراوانش و دنیا زندان کوچکی شده برای ماندنش .
و چه تضادی است بین منطق حسین بن علی علیه السلام با دنیای مادی
«و خير لي مصرع أنا لاقيه كأني و أوصالي يتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلاء»؛«فيملأن مني أكراشا جوفا و أجربة سغبا لا محيص عن يوم خط بالقلم»؛
منطقی که میداند ومیبیندگرگان بیابانی راکه بجانش و قطعه قطعه کردن بدنش تشنه اند و معده های گرسنه انان با دریدن جانش پرمیگردد در کجا !؟ درمنطقه نوامیس وکربلا . اما گام برمیدارد برای رسیدن به مسیری که خواسته شده برایش وتعیین گردیده و میسر شده برای رسیدن وحرکت هدفمندش ، به راستی این هدف چیست ؟ حرکت به سمت شهادت درصورت دانستن ان ؟ یا نه فلسفه دیگری دارد و انگیزه چیز ی به جز شهادت است ؟!
«رضى الله رضانا أهل البيت»؛ رضاي خدا رضاي ما اهل بيت(ع) است و ما بر همان طريق که رضاي خداست حرکت ميکنيم. «نصبر على بلائه و يوفينا أجور الصابرين»؛ خداوند ما در اين بلا به ما اجر خواهد داد