baran

میتوان زیر باران گام برداشت و تا خدا پرواز کرد
  • جستجو 
  • بانوی گیسوحنایی نور نیمه شعبان 
  • تماس  
  • ورود 

دشمن را بیشتر بشناسیم

09 بهمن 1395 توسط طيبه قيدي



لذا قرآن كسانى را كه , شیطان را به عنوان ولى و سرپرست برگزيده اند در خسران و ضرر مى داند و مى فرمايد: “و من يتخّذ الشيطان و ليّاً من دون اللّه فقد خسر خسراناً مبيناً” (نساء:119) در جاى ديگر، او را بد قرين و بد همدم مى داند: “و من يكن الشيطان له قريناً فساء قريناً.” (نساء: 38)
 اما شيطان با همه امكاناتى كه براى اغواگرى دارد، نسبت به بندگان مخلص الهى قدرت اضلال و اغواگرى ندارد، همان گونه كه خود نيز به اين حقيقت اعتراف دارد: “قالَ فبعزّتك لاغويّنهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين.” (ص: 83) “مخلصين هم كسانى هستند كه پس از آن كه خودشان را براى خدا خالص كردند، خدا هم آن ها را براى خود خالص كرد، به طورى که غير خدا در قلبشان جاى ندارد. پس در هيچ لحظه اى مشغول به غيرخدا نيستند و هيچ گاه از غير خدا اطاعت نمى كنند. و لذا، تسويلات شيطانى يا هواهاى نفسانى و… كوچك ترين نفوذى در آن ها ندارند.  
رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم درمورد دوستی باخداوشیطان حدیثی نفل نمودندکه:
إِذَا اسْتَحَقَّتْ وَلَايَةُ اللَّهِ وَ السَّعَادَةُ جَاءَ الْأَجَلُ بَيْنَ الْعَيْنَيْنِ وَ ذَهَبَ الْأَمَلُ وَرَاءَ الظَّهْرِ وَ إِذَا اسْتَحَقَّتْ وَلَايَةُ الشَّيْطَانِ وَ الشَّقَاوَةُ جَاءَ الْأَمَلُ بَيْنَ الْعَيْنَيْنِ وَ ذَهَبَ الْأَجَلُ وَرَاءَ الظَّهْر
هرگاه كسى مستحق دوستى خداوند و خوشبختى باشد، مرگ در برابر چشمان او مى آيد و آرزو پشت سرش مى رود و هرگاه مستحق دوستى شيطان و بدبختى باشد، آرزو پيش چشم او، و مرگ پشت سرش قرار مى گيرد
كافى(ط-الاسلامیه) ج 3، ص 258، ح 27

همان گونه كه از آيات استفاده مى شود، مصداق بارز مخلصان انبياى الهى و اهل البيت(عليهم السلام) هستند. قرآن درباره بعضى از پيامبران بزرگ الهى مى فرمايد: “واذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدي و الابصار انّا اخلصنا هم بخالصة ذكرى الدار و انّهم عندنا لمن المصطفين الابرار.” (ص: 46) درباره بعضى ديگر (حضرت موسى(عليه السلام)) مى فرمايد: “انّه كان مخلصاً و كان رسولا نبيّاً” (مريم:51) درباره حضرت يوسف(عليه السلام)مى فرمايد: “انّه من عبادنا المخلصين” (يوسف:24) و در مورد اهل البيت(عليهم السلام)مى فرمايد: “انّما يريدُ اللّهُ ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً.” (احزاب:33) 
پس وقتى خداوند اراده تكوينى دارد كه آنان از هرگونه رجس وپليدى پاك باشند، روشن است كه شيطان نمى تواند در آن ها نفوذ كند. 

 
 محدوده هستى شيطان هرگز مقام شامخ انسان كامل را در برنمى گيرد و به حريم بندگان مخلص راهى ندارد. اگر شيطان بخواهد انسانى را فريب دهد، از راه انديشه و افكار فريب مى دهد، اما به مقام فكرى و عملى انسان كامل و بندگان مخلص راه ندارد تا بتواند آن ها را وسوسه كند، بلكه شيطان در وهم و خيال راه دارد و نه در محدوده عقل محض. در انسان هاى ديگر كه شيطان رخنه مى كند، براى اين است كه عقل آن ها مشوب به وهم و خيال است، ولى انسان كامل وهم و خيال را در برابر عقل كامل خود خاضع كرده است. قواى درونى انسان كامل مأموم قوّه عاقله است و لذا، شيطان نمى تواند در عقل عملى انسان كامل از طريق اميد و محبت و گرايش راه پيدا كند و يا در عقل نظرى او از راه انديشه و علم راه بيابد; زيرا مرحله عالى نفوذ شيطان وهم و خيال است واز آن بالاتر نمیرود.

 

 شيطان از تجرّد تام عقلى برخوردار نيست; چنان كه در بخش عملى از محدوده شهوت و غضب نمى گذرد و به مرحله اخلاص، ايثار، تولّى و تبرّى راه نمى يابد. شيطان موجودى است مادى و داراى تجرّد برزخى و مثالى، و راهى به نشانه عقل محض ندارد، او به عالم مثال راه پيدا مى كند. پس در مقام انسان كامل راه ندارد; زيرا نه مانند انسان كامل بیواسطه از اسما و حقايق باخبر است و نه مانند فرشتگان باواسطه خبر دارد. او لايق هيچ يك از اين دو مرحله نيست و لذا، گرفتار دو امر مى شود: يكى جهل به مقام انسان كامل و ديگرى استبكار كه منشأ اين استكبار هم وهم و خيال است; چرا كه عقل هرگز انسان را به كبر دعوت نمى كند. وهم است كه مقام هاى دروغينى را راست مى پندارد و انسان را فريب مى دهد.

… ادامه دارد  

 

 

 

 

 نظر دهید »

دشمن را بیشتر بشناسیم

05 بهمن 1395 توسط طيبه قيدي

اگرچه مدت طولانی از بحث  های قبلی مطالب شیطان ودشمنی او با انسان گذشته که در چند قسمت قبلی گوشه ای از آن را بیان کردیم ووقفه در ادامه مطالب افتاد اما امروز بار دیگر به ادامه مطالب میپردازیم امید مورد استفاده قرارگیرد  .

 در گذشته تا آنجا پیش رفتیم که : اینکه فلسفه آفرینش شیطان چیست وچرا خداوند شيطان را آفريد تا هم آدم(عليه السلام) و هم فرزندان او را فريب داده، اغوا كند؟ اگر خلق نمى كرد، مسلّماً هيچ يك از بندگان او معصيت و نافرمانى نمى كردند و به طور كلى، آدميان از شرّ او در امان بودند. پس چرا او را خلق كرد؟ 
 

باید جواب داد: اولا، خداوند شيطان را جبراً شيطان (به عنوان موجودى شرير و موذى) نيافريد; بلكه شيطان پس از خلقت آن قدر عبادت خدا را انجام داد كه در زمره فرشتگان قرار گرفت. امام على(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: “واعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد و قد كان قد عبداللّه ستة آلاف لا يدرى امن سنى الدّنيا امّن سنى الاخرة عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم عن اللّه بمثل معصيتة 
پس اين خود شيطان بود كه با اختيارات خود از امر الهى تخلف كرد و از سجده بر آدم امتناع نمود و بدين روى، مطرود رحمت الهى شد
 ثانياً، خداوند انسان را در برابر فريب ها و اغواگرى هاى شيطان بى دفاع نگذاشته، بلكه او را به نيروهاى عقلانى و وحيانى مسلّح نموده است; از يك سو، به وسيله عقل و از سوى ديگر، از طريق وحى از ترفندهاى شيطانى آگاهى پيدا كرده است 
ثالثاً، وجود شيطان براى انسان به يك لحاظ، نعمت است و نه نقمت; چرا كه خود وسيله اى براى پيشرفت و تكامل بشرى است; زيرا اگر انسان با نيروهاى مخالف و بازدارنده از صراط مستقيم به مبارزه برخيزد، مسلّماً در تربيت روح و روان و تكامل معنوى اوتأثير فوق العاده اى خواهد داشت 
از سوى ديگر، يكى از سنّت هاى الهى “امتحان” است; به اين معنا كه اراده خدا بر اين تعلّق گرفته كه همه بندگانش را به انحاى گوناگون بيازمايد: “احسب النّاسُ ان يتركوا و هم لا يفتنون.” (عنكبوت: 2)

خلقت شيطان هم خود وسيله اى براى آزمايش انسان هاست; زيرا انسان با توجه به اين مسأله سعى مى كند با انواع مكر و حيله هاى او مبارزه كند و با كمك و استمداد از عقل و وحى الهى، در برابر انواع توطئه ها و برنامه ها و نيرنگ هاى شياطين انس و جن مقاومت كند و تسليم نشود و بدينوسيله به عالى ترين مراتب كمال و سعادت انسانى نايل شود. بله، او مى تواند با اختيار خود، اسير شعارهاى شيطانى و مغلوب هواهاى نفسانى خويش گشته، به دانى ترين مراتب حيوانى سقوط كند. و معمولا افراد بى ايمان نسبت به معاد اين چنين هستند: “و لتُصغى اليه افئدة الّذين لايؤمنون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم مقترفون.” (انعام:113)
همچنین باید گفت : نه تنها انسان با علم حضورى، پى به مختاربودن خود مى برد (حالاتى مانند پشيمانى، شك و ترديد و عذرخواهى و نيز مدح و ستايش يا مذمّت و سرزنش از بعضى افراد و همه نظام هاى حقوقى، اخلاقى و تربيتى، همه حاكى از وجود اختيار در انسانند ) و نه تنها آيات متعددى از قرآن دلالت بر اختيار انسان مى كنند، بلكه آيات فراوان ديگرى نيز دلالت دارند كه انسان در برابر شيطان مسلوب الاختيار نيست، بلكه شيطان از طريق تزيين آراستن، زيباجلوه دادن (سوره انفال آیه 48) ، وسوسه(اعراف آیه 7) ، دعوت کفر(سوره حشرآیه 16) ، تسويل, فريفتن (سوره اعراف آیه 20تا22) استزلال (لغزاندن) ، افتنان (به فتنه انداختن) اضلال گمراه كردن (سوره قصص آیه 15) ، ايحاء القا كردن سخن، وحى كردن، وسوسه كردن (سوره مریم آیه 11و سوره انعام آیه 112) وعده دروغ (اسراءآیه 64) اخلال گری در آرزوهای صحیح (سوره حج آیه 52) تسهیل نمودن (سوره محمد آیه 25)و مانند آن انسان را به نافرمانى خدا سوق مى دهد و اين همه، از لوازم شيطنت است.
 


بايد توجه داشت كه اگر در بعضى از آيات اشاره به سلطه شيطان بر بعضى افراد شده، اين سلطه تكوينى نيست و از اين رو، شيطان در قيامت، به هنگام رويارويى با پيروان خود مى گويد: “انّ اللّه وعدكم وعدالحقّ و وعدتكم فاخلقتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لي فلاتلوموني ولوموا انفسكم و ما انتم بمصرخيّ انّي كفرت بما اشركتمون من قبل…"(ابراهيم:22)
البته روشن است كه سلطه در آيه شريفه، اطلاق دارد و شامل هر نوع سلطه اى مى شود، چه سلطه بر ابدان باشد و چه سلطه بر افكار و انديشه ها. 
دعوت شيطانى و تزيين اعمال و تسويل و وسوسه توسط شيطان ممكن است در انسان ميل و شوق به گناهان ايجاد كند و انسان هم پس از آن به راحتى تن به معصيت و نافرمانى خدا دهد، ولى اين به معناى مسلوب الاختيار كردن انسان نيست ،بلكه او مخيّر است كه دل و فكر خود را جايگاه و سنگر شيطان قرار دهد يا جايگاه ذكرالهى. بسيارند كسانى كه حاضر نيستند، حتى يك لحظه، قلب خود را جايگاه وساوس شيطانى قرار دهند; دل هاى آن ها لبريز از ايمان به خداست و هميشه بر او توكّل دارند و از اين رو، شيطان هم بر آن ها هيچ سلطه اى ندارد: “انّه ليس سلطانه على الّذين آمنوا و على ربّهم يتوكلّون” (نحل: 99) او بر بندگان خدا (كسانى كه واقعاً بنده او هستند) هيچ سيطره اى ندارد، مگر بر پيروان گمراه خود: “انّ عبادي ليس لك عليهم سلطانٌ الاّ من اتّبعك من الغاوين” (حجر:42)

شایان ذکر است که مسلماً شيطان توان جذب همه افراد را ندارد تا بخواهد از روى جبر آن ها را گمراه نمايد، بلكه اين افراد بى ايمان و دنياطلب و غافل از آخرت هستند كه خود را در اختيار شيطان قرار مى دهند و او را به عنوان ولىّ اتخاذ كرده، اوامرش را امتثال مى نمايند. خداى متعال از سويى مى فرمايد: “انّا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون” (اعراف: 27) و درجاى ديگر مى فرمايد: تسلّط شيطان بر كسانى است كه او را به عنوان سرپرست اتخاذ كرده اند: “انّما سلطانه على الّذين يتولّونه و الّذين هم به مشركون” (نحل: 100) و در جايى سلطه او را بر گم راهان مى داند:"انّ عبادي ليس لك عليهم سلطانٌ الاّ من اتّبعك من الغاوين” (حجر:47) و در جاى ديگر، منافقان را تحت سلطه شيطان مى داند: “واستحوذ عليهم الشيطان فأنسيهم ذكراللّه” (مجادله:19) 
و از سوى ديگر، براى اين كه مبادا شيطان بر انسان مسلّط گشته، در اعماق دل او نفوذ كند، قرآن كريم بارها او را به عنوان دشمن معرفى كرده و حتى براى اين كه انسان در دام او گرفتار نيايد به او فرمايد: مبادا از گام هاى شيطانى پى روى كنى: “يا ايُّها الّذين آمنوا لا تتّبعوا خطوات الشيطان” (نور:21) ویا در کتاب منهاج البراعه خویی ج 7 ، ص 426 از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم حدیثی نقل شده که میفرمایند:ألا أخبركم بشي‏ء إن أنتم فعلتموه تباعد الشيطان منكم كما تباعد المشرق من المغرب؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: الصوم يسوّد وجهه، و الصّدقة تكسر ظهره، و الحبّ في اللّه و الموازرة على العمل الصّالح يقطع دابره، و الاستغفار يقطع و تينه
آيا شما را از چيزى خبر ندهم كه اگر به آن عمل كنيد، شيطان از شما دور شود، چندان كه مشرق از مغرب دور است؟ عرض كردند: چرا. فرمودند: روزه روى شيطان را سياه مى كند، صدقه پشت او را مى شكند، دوست داشتن براى خدا و هميارى در كار نيك، ريشه او را مى كند و استغفار شاهرگش را مى زند

ادامه دارد …

 

 

 نظر دهید »

فرضيه جذب و آیات قرآن

25 دی 1395 توسط طيبه قيدي

آيا فرضيه جذب با اسلام مطابقت دارد؟ و فرضيه‌اي است درست؟

يكي از فرضيه‌هايي كه در مورد قدرت ذهن در بعضي از معنويت‌هاي نوظهور ارائه مي‌شود؛ فرضيه جذب مي‌باشد، تعريف‌هاي متفاوتي از آن شده است كه به عنوان نمونه گفته شده است: هر چيز را در ذهنت مجسم كني، آن را در دست‌هايت خواهي داشت.واين‌ كه اگر انسان به دنيا فرمان دهد و باور كند كه به خواسته‌اش رسيده است، تنها با همين تصورات ذهني احساس كند (و مطمئن باشد) كه به خواسته‌هايش رسيده است، يعني ديگر باور كند كه حتما به خواسته‌اش خواهد رسيد و شك نداشته باشد؛ البته در طول تاريخ با استفاده از نيروهاي شيطاني و سحر و … گروه‌ها و جرياناتي ديگر هم وجود داشته‌اند كه سعي كرده‌اند، خواسته‌ها و اهداف انسان را از راه امور غير عادي محقق كنند.
هرچند براي فرضيه جذب، دلايلي از علوم مختلف ارائه شده است و در برخي ابعاد آن مي‌توان نمونه‌هايي مشابه را در متون ديني يافت؛ و فوائدي مانند اعتماد به نفس و تسكين آلام و دردهاي رواني در آن وجود دارد؛ ولي بحث ما فعلا بر سر اين موارد نيست، بلكه سخن در آن است كه برخي از سخنرانان و نويسندگان داخلي كه خواسته‌اند قانون راز يا جذب را بومي كنند، آياتي از قرآن را مورد استناد قرار داده‌اند و از آن‌جا كه اين آيات هم به نوعي به بحث انسان كامل مرتبط است بايد مورد توجه ما قرار گيرد. در اين‌جا به نمونه‌اي اشاره مي‌كنيم تا اشكالات واقع شده در نوع تفسير آن‌ها روشن شود. از جمله آن آيات، آيه ۱۴ سوره مؤمنون است كه به طور مشخص، بخشي از آيه را مورد استفاده قرار داده‌اند: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ [مؤمنون/۱۴] پس آفرين بر خدا و پرخير و بركت است او كه نيكوترين آفرينندگان است.» و تفسير آن‌ها اين است كه خداوند به خاطر اين قدرت فوق العاده كه در ذهن انسان وجود دارد خود را تحسين كرده است و كساني كه از اين قدرت غافل هستند را مصداق عبارت كريمۀ قرآن مي‌دانند كه فرموده است: «أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ [اعراف/۱۷۹] و آنها همان غافلانند.»

بررسي و نقد:
۱. در ابتدا بايد دانست كه آيه ۱۴ مؤمنون با توضيح مراحل خلقت جسمي انسان آغاز مي‌شود: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ.[المؤمنون/۱۴] آن گاه نطفه را علقه (به شكل خون بسته) كرديم، سپس علقه را (به صورت) مضغه (نظير گوشت جويده شده) ساختيم، آن گاه مضغه را (تبديل به) استخوان‌‏ها (ى نرم) نموديم، پس بر استخوان‏ها (لباس) گوشت پوشانديم، سپس آن را (كه جسمى نموكننده بود به واسطه دميدن روح حيوانى به صورت) خلقى ديگر (و جاندارى زنده و صالح براى عقل و علم) ايجاد كرديم، پس آفرين بر خدا و پرخير و بركت است او كه نيكوترين آفرينندگان است».
همان‌طور كه از ظاهر آيه روشن است، علت آن تبرك و تكريمي كه از انسان مي‌شود، دميدن روح در انسان است و اين روح الهي است كه او را متمايز مي‌كند و الاّ مراحل جسمي كه در اول آيه گفته شده است در حيوانات هم مشترك است بر اساس گفتار مفسران، (ف) كه در «فَتَبَارَكَ اللَّهُ» آمده است تفريع بر جمله اخير است «=ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» يعني همين خلقت ديگر است كه باعث تحسين شده است و آن‌قدر با عظمت است كه به صراحت نيامده بلكه با عنوان (آخر) و مبهم آمده است.
حال سؤال اول آن است كه افرادي كه اين آيه را منطبق بر قانون جذب مي‌دانند آيا منظورشان قدرت روح و عظمتِ روح انسان است؟ كه ظاهرا چنين نباشد؛ چون در آن صورت مي‌توانستند صراحتا از روح نام ببرند و آيات ديگر هم كه در مورد روح است استفاده كنند، ضمن آن‌كه در قرآن روح از امر پروردگار شمرده شده است و مباحث گسترده‌اي دارد. از سوي ديگر براي رشد و تعالي روحي، بايد از مسير مشخص شريعت بهره برد و تلاش و همت صاحب روح را هم مي‌طلبد و آيات و روايات فراواني كه انسان را به مجاهده و تقوا و نيز تلاش‌هاي اجتماعي و سياسي و عمل صالح فرا مي‌خواند، با اين مطلب سازگار نيست كه بگوييم با صرفِ تصور و خيال، انسان به دنبال خواسته‌هاي خود باشد «وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى* وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى.[نجم/۳۹-۴۰] و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد.» «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ[عصر/۲_۳] كه انسان‏‌ها همه در زيانند. مگر آنها كه ايمان آورده و اعمال شايسته كردند و يكديگر را به حق سفارش نمودند و به صبر توصيه كردند.»
۲. اگر ادعا شود اين حالت خلاقيت ذهن و تأثيرگذاري ذهن بر جهان، حالت عموميت دارد، مي‌گوييم كه اين ادعا با واقعيت خارجي سازگار نيست و در اين جهان كه حاصل زندگي انسان‌ها به صورت ملموس و تجربه شده وجود دارد افراد به بسياري از خواسته‌ها نمي‌رسند و خواسته‌هاي آن‌ها هم در تضاد است و امكان تحقق خواسته‌هاي متضاد و متزاحم وجود ندارد، و اگر منظور آن است كه انسان‌هاي خاص و متكامل به اين موقعيت مي‌رسند، مي‌توان وجود ولايت تكويني در معصومين (عليه‌السلام) را تصور كرده كه در اين بخش مدّ نظر قرار گيرد؛ اما ماهيت ولايت تكويني با قانون جذب متفاوت است. در اين آيه هم اگر مقام انسان كامل و خليفه اللهي مدنظر قرار گرفته باشد، كلام مدعي با توجيهاتي قابل دفاع است؛ ولي اين قابليت در اختيار همگان نيست و قابل درك و تفويض به عموم انسان‌ها نمي‌باشد، در حالي كه مدافعانِ قانون راز گفته‌اند: «حكمرانان و بزرگان، اين راز را مي‌دانستند و تلاش كردم مردم آن را نفهمند، چون در آن صورت همه مي‌خواستند از آن استفاده كند، بزرگان اين راز را مخفي داشتند.»
اين درحالي است كه همان‌طور كه گفته شده در آيه مطرح شده است كه اين خلقت، خلقت آخر است و خداوند، خود را به دليل آن تحسين نموده است، در حالي كه مانند قوانين كشف نشده مادي قابل دسترسي بشر باشد (كه بنابر ادعاي مدعيان، در حال كشف است) ديگر جايگاه تمجيد اين چنيني نداشت.
۳. آنچه در آيه ۱۴ سوره مؤمنون مورد تحسين قرار گرفته است، در برخي آيات ديگر هم عاملي براي خداوند بر سجده به انسان و عرضه امانت الهي (خلافت الهي) بر او شده است، در صورتي كه حتي اگر فرض بگيريم افرادي با استفاده از قانون جذب به مراحل خاصي رسيده‌اند، براساس مستندات و فيلم‌هايي كه براي قانون راز مي‌آورند، غايت كار آن‌ها، رسيدن به ثروت و مقام و موقعيت‌هاي مادي ويژه است، و مسلما چنين امكاناتي را ظالمان و مستكبران در طول تاريخ داشته‌اند (امثال فرعون، قارون، نمرود) ولي ما نمي‌بينيم كه در قرآن با بيان داستان‌هاي پيامبران و برخورد آن‌ها با اين ظالمان، شديدا به نفي و مبارزه با آن‌ها پرداخت است، پس روشن است كه حتي اگر آيه دلالت بر استفاده از قانون جذب و راز هم داشته باشد، نبايد محصول استفاده از اين قدرت‌ها، صرف منافع دنيوي و امكانات زياد مالي و… شود، در حالي كه همان كساني كه از اين آيات، تفسير خاص ارائه مي‌دهند، افراد را در آن كلاس‌ها به رسيدن به ثروت و منافع و امكانات دنيوي فرا مي‌خوانند و آن‌ها را تشويق مي‌كنند كه اين خواسته‌ها را اساس تفكر خود قرار دهند.
۴. اهل‌بيت (عليهم‌السلام) كه داراي ولايت تكويني و تأثيرگذاري بر طبيعت بودند به حدّ كفاف از دنيا بسنده كرده‌اند و از آرزوها و آمال دنيوي دوري جسته‌اند. در پايان تأكيد مي‌شود كه از آن روي به قانون جذب پرداختيم كه با آن بياني كه مدعيان دارند، اين قانون به نوعي نافي تلاش، تقوا و ديگر سيره‌هاي ائمه است و به نوعي در تقابل با توسل و تكامل روح و مباحث انسان كامل است

 نظر دهید »

کمیل و مقبره کورش ؟!

08 دی 1395 توسط طيبه قيدي

سال گذشته یک شبهه ای مطرح شده بود که آدمی  علاوه بر تفکر به وضوح دشمنی برخی از افراد که دچار بیماری‌های روحی و زندگیشان سرشار از سرخوردگی‌ و ناکامی است، را درک میکند آنان  به انتشار مطالبی علیه «کمیل بن زیاد نخعی» از یاران مولا علی (علیه السلام) پرداختند  و در صدد تخریب وجهۀ او شدند .باستانگرایان نژادپرست، تلاش می‌کنند تا میان اسلام و ایران شکاف ایجاد کنند و در این مسیر از بیان هیچ دروغی ابا ندارند. غافل از اینکه با خاک پاشیدن به چهرۀ آفتاب، تنها خود را مضحکۀ خاص و عام می‌کنند. متن این شبهه چنین است:

کمیل کیست؟ کمیل ابن زیاد درسال ۳۶ هجری از طرف علی بن ابی‌طالب به حکومت فارس منصوب شد، اما پس از واقعه حکمیت و خلع علی بن ابی‌طالب از خلافت؛ بر حکومت ابقاء شد. کمیل حاکم فارس؛ وقتی متوجه شد مردم پنهانی به زیارت آرامگاه کوروش بزرگ می‌روند، تصمیم گرفت آن را خراب کند و این باعث شد مردم فیروز آباد فارس(شهر گور) که از شهرهای پر رونق آن زمان بود، علیه او قیام کردند و کمیل پس از شکست به شام گریخت… این کسی است که دعایش ما را به بهشت می‌برد؟!(دعای کمیل)

در پاسخ به این شایعه عجیب (یا بهتر است بگوییم این دروغ که ناشی از توهمات باستانگرایانِ سرخورده است) نکاتی به عرض می‌رسانیم!

- باستانگرایان متوّهم گمان کرده اند که با خواندن نیایش‌های اوستایی و… (که سرایندگان آن‌ها با خواهر و مادر خودشان همبستر می‌شدند)،[1] به بهشت می‌روند؟ یا گمان کرده اند که با پیروی از شعارها و سخنان انوشیروان (که قاتل بسیاری از مردم ایران است و ستمگرانه بسیاری از آبادی‌ها را با خاک یکسان نمود) به بهشت می‌روند؟[2] یا گمان کرده اند که با جعل سخنانِ حکیمانه و سرقت ادبی و چسباندن سخنان زیبا به کورش هخامنشی (که مردم اوپیس و… را قتل‌عام کرده و شهرشان را به آتش کشید) می‌توان به بهشت رفت؟ یا شاید گمان می‌کنند بهشت خانۀ بت‌های شیطانی مردوک و بعل است؟[3] یا حتی شاید این باستانگرایان خیال می‌کنند با کشتن مورچه‌ها و خراب کردن لانۀ آن‌ها می‌توان به بهشت رفت!‌[4] یا می‌پندارند که با ریختن خاکستر و ادرار گاو در دهان زنان می‌توان بهشت را فتح کرد![5] البته یکی از راه‌های رسیدن به بهشت در مرام این افراد (باستانگرایان افراطی)، مصرف بنگ و حشیش است که سابقاً اسناد و مدارک لازم اشاره شد.[6] لذا پیشنهاد می‌کنیم این افراد درباره بهشت و جهنم حرفی نزنند چه اینکه در این صورت سخنانی خواهند شنید که ممکن است رشتۀ توهمات و خیال‌بافی‌هایشان را پاره کند.

- در هیچ روایت موثق تاریخی نیامده که حضرت علی (علیه السلام)، کمیل را به عنوان کارگزار خود در فارس گماشته باشد. در نتیجه تخریب مقبره کورش توسط کمیل، به طور کلی منتفی است (و این داستان از اساس یک توهّم است). حضرت، کمیل را به عنوان فرماندار هیت (شهری نزدیک بغداد امروز) گماشت.[7]

- در عصر ساسانیان، آن بنای سنگی ابداً به عنوان مقبره کورش شناخته نمی‌شد (و ساسانیان، کورش را به عنوان شخصیتی خاص و لایق ستایش مورد تمجید قرار ندادند). حتی جالب است بدانیم که ساسانیان بنا به دلایل سیاسی در متون خود هیچ یادی از هخامنشیان (و کورش) نکرده‌اند. در عصر اسلامی هم این بنا مقبره کورش نامیده نشد. بلکه مشهد مادر سلیمان (و مقبره مادر سلیمان) خوانده می‌شد.[8] اگر هم بالفرض مردم به زیارت آن بنا می‌رفتند، دلیلی نداشت که والی فارس بخواهد آن را تخریب کند (چه اینکه در فقه اسلامی، اهل کتاب در انجام مناسک دینی آزاد هستند).

- کمیل از یاران نزدیک حضرت علی (علیه السلام) بود [9] و در جنگ صفین در رکاب مولا علی (علیه السلام) علیه معاویه نبرد کرد.[10] چندین تن از بزرگان و علمای اهل سنت نیز به شرافت و وثاقت او رأی داده اند و او را از بزرگان شیعه خوانده اند.[11] کمیل در سال 82 هجری به دست حجّاج کشته شد.[12] وی تا آخرین لحظه عمرش بر محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) باقی بود. هنگامی که حجاج (از دشمنان حضرت علی) خواست او را بکشد، کمیل گفت: «آنچه می‌خواهی انجام ده! همانا مولایم علی از پیش به من خبر داده بود که تو (حجاج) قاتل من هستی»[13] پس حجاج دستور داد که سرش از بدن کمیل جدا کنند. حتی برخی از منابع تاریخی گفته اند که او در محبت علی (علیه السلام) زیاده روی می‌کرد.[14] او در مواجهه با حجاج با اینکه تحت فشار بود، اما همچنان بر علی (علیه السلام) درود و صلوات می‌فرستاد تا اینکه در راه ولایت حضرت علی به شهادت رسید.[15] هم اکنون در حوالی کوفه مزار وی زیارتگاه شیفتگان اهل‌بیت است. جالب است بدانیم که معاویه نیز بسیار از کمیل منزجر بود. او را جادوگر، بدکار و زبان شیطان می‌نامید.[16]

پس تا اینجا روشن شد که کمیل گماردۀ حضرت علی (علیه السلام) در فیروزآباد یا دیگر نقاط فارس نبود. از سویی مقبره‌ای که امروزه به نام کورش مشهور شده، در عصر ساسانیان و پس از آن زیارتگاه مردم نبود (و ساسانیان اصولاً نامی از هخامنشیان نمی‌آوردند). همچنین تخریب معابد و مقدسات اهل‌کتاب در فقه اسلامی جایز نیست. کمیل نیز ابداً رابطه خوبی با معاویه نداشت و همواره از محبین حضرت علی (علیه السلام) بود. اما پیرامون دعای کمیل…

کمیل در مسجد بصره محضر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) رسید، و میان این دو سخنانی رد و بدل شد، پس حضرت دعای خضر نبی را به کمیل آموخت و به او فرمود: «ای کمیل، هر شب جمعه این چنین دعا بخوان یا حداقل در زندگی‌ات یکبار هم که شده چنین بخوان. پس بنویس…». آنگاه امام (علیه السلام) دعای خضر نبی (علیه السلام) را به کمیل املاء فرمود و او نوشت.[17] پس این دعا به دعای کمیل مشهور شد.

پی‌نوشت:

[1]. بنگرید به «دینکرد و مشروعیت ازدواج با محارم در آیین زرتشت» و نیز بنگرید به «ازدوا‌ج‌های برادر-خواهری در آیین زرتشتی»، «ازدواج‌های پدر-دختری در آیین زرتشتی» و «ازدواج‌های مادر-پسری در آیین زرتشتی».
[2]. بنگرید به «منشأ جنایات انوشیروان».
[3]. بنگرید به «هخامنشیان و بعل!» و «کورش هخامنشی و پرستش مردوک».
[4]. بنگرید به «تخریب لانه‌ی مورچه‌ها، نمونه‌ای از کردار نیک».
[5]. بنگرید به «تحقیر زنان رنجدیده در دین زرتشتی».
[6]. بنگرید به «داستان ایمان آوردن گشتاسپ به زرتشت».
[7]. ابن اثیر جزری، تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران: نشر مؤسسه مطبوعات علمی، ۱۳۷۱. ج 10، ص 194-195.
ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ه.ق، ج 17، ص 149-150.
[8]. لارنس لاكهارت، انقراض سلسله صفويه‏، ترجمه: اسماعيل دولتشاهى‏، تهران: انتشارات علمى و فرهنگ، 1383. ص 294.
سرپرسى سايكس، تاريخ ايران‏، ترجمه: سيد محمد تقى فخر داعى گيلانى‏، تهران: نشر افسون‏، 1380. ج 1، ص 235.
و نیز بنگرید به مقاله «پاسارگاد و مسجد مادر سلیمان».
[9]. شمس الدین الذهبى، تذكرة الحفاظ،‌بیروت: دار الكتب العلمية، 1998. ج 1، ص 14.
[10]. ابن حجر عسقلانی، لسان الميزان، بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1986. ج 7، ص 346.
ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت: دارالجیل، 1412 ه.ق، ج5، ص 653.
ابن سعد، الطبقات الكبرى، بیروت: دار صادر، ج 6، ص 179.
[11]. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت: دارالجیل، 1412 ه.ق، ج5، ص 653.
ابن حجر عسقلانی، لسان الميزان، بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1986. ج 7، ص 346.
ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ه.ق، ج 17، ص 149.
[12]. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت: دارالجیل، 1412 ه.ق،، ج5، ص 653.
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، بیروت: دارالفکر، 1998.ج 50، ص 248.
ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ه.ق، ج 17، ص 149.
[13]. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت: دارالجیل، 1412 ه.ق، ج5، ص 653.
[14]. شمس الدين الذهبي، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، بیروت: دار الكتب العلمية، 1995. ج 5، ص 502.
[15]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، بیروت: دارالفکر، 1998.ج 50، ص 249.
[16]. تاريخ طبری، ترجمه ابو القاسم پاينده‏، انتشارات اساطير، ۱۳۷۵، ج 6، ص 2198.
[17]. سيد بن طاووس، إقبال الأعمال، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1367. ص 706.
همچنین دیگر منابع تاریخی نیز گویای این هستند که این دعا، دعای حضرت خضر (علیه السلام) است که مولا علی (علیه السلام) به کمیل آموخت. بنگرید به: شيخ طوسى، مصباح المتهجد، بیروت: مؤسسه فقه الشيعة، 1411 ه.ق، ص 844

 

 

 نظر دهید »

فدا، دستور مسيح بود يا خرافات پولس؟!

08 دی 1395 توسط طيبه قيدي
فدا، دستور مسيح بود يا خرافات پولس؟!

مسئله فدا، يكی از اصول بنيادی مسيحيت به‌حساب می‌آید، به اعتقاد مسيحيان پس‌ازآنکه آدم و حوا در بهشت، مرتكب گناه شدند، گناه آن‌ها به تمام انسان‌ها به ارث رسيد و همه انسان‌ها از زمان تولد، گناه‌کار و فاسق محسوب می‌شوند! و خداوند برای از بين بردن گناه بشريت (پس از قرن‌ها!)، پسر خود مسيح را فرستاد تا بار گناهان انسان را به دوش کشد!

اولين كسی كه مسئله فدا را در ميان مسيحيان رواج داد، پولس بود، پولس همان يهودی است كه شکنجه‌گر و قاتل پيروان مسيح بود، او در نامه‌ای به روميان گفته است: «لهذا همچنان که به وساطت یک آدم، گناه داخل جهان گردید و به گناه، موت؛ و به این‌گونه موت (نابودی) بر همه مردم طاری (عارض) گشت، ازآنجا که همه گناه کردند.»[1]

سؤال اول اين است: مسئله‌ای كه تا اين حد ازنظر مسيحيان اهميت دارد، توسط هیچ‌یک از حواريون مسيح و حتی خود مسيح (عليه‌السلام) هم مطرح نشده است، پس چگونه شخصی كه هیچ‌گاه مسيح را نديده، چنين اعتقادی را وارد مسيحيت می‌کند و کلیسا هم آن را از ارکان مهم قرار می‌دهد؟! آیا مسیح (علیه‌السلام) از آموزه‌ای با این اندازه از اهمیت، غافل مانده است؟! درحالی‌که هدف او - به گفته خود مسیحیان - نجات بشریت بوده است.

سؤال دوم اين است كه: انسان‌های مؤمنی كه قبل از مسيح (عليه‌السلام) از دنيا رفته‌اند، چه وضعيتی خواهند داشت؟ آيا جهنمی خواهند بود؟! مثلاً زکریا (علیه‌السلام) كه متی درباره او چنين گفته است: «به‌این‌ترتیب، خون مردم بی‌گناهی که شهید شده‌اند، به گردن شما خواهد بود، از هابیل معصوم گرفته تا زکریا پسر برخیا که او را در داخل خانه خدا، بین عبادتگاه و قربانگاه کشتید.»[2] آیا اشخاصی مانند زكريا (عليه‌السلام) به سبب گناه اصلی و نیامدن منجی، باید عذاب شوند؟ يا به تعبير مسيحيان، همه مؤمنین و پيامبران قبلی بايد در جهنم منتظر قيام مجدد مسيح بمانند؟!

پی‌نوشت‌:

[1]. ترجمه قديم کتاب مقدس، نامه به روميان 5: 12.
[2]. ترجمه تفسيری کتاب مقدس، انجيل متی 32: 35

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
مرداد 1404
ش ی د س چ پ ج
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ازهردری نوشتن
  • سلام برشعبان وانوارش
  • دل نوشته ها
  • انتظار یا...
  • درمحضربزرگان
  • طرح ونقد
  • لحظه ای بابهشتیان
  • حیات طیبه
  • معرفت
  • درسایه ساردعا
  • کلام وحی
  • بهلول عاقل
  • خاطرات
  • محرم

Random photo

حیات 9

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • تماس
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس