یاران ناب
فرمانده ای امین
درعملیات رمضان تلفات زیادی دادیم . دریک محوربچه های گردان مسیر را اشتباهی ، حدود پانزده بیست کیلومتر جلورفته بودند.
آقامهدی باکری یک نفربرداشت ورفت جلو .آقا عزیز جعفری آمددم نفربر ما وگفت :
” به مهدی بی سیم بزن برگرده ، منطقه ناامنه ، اوضاع اصلا مناسب نیست “
پیام را با بی سیم رساندم .چندباردیگرآقا عزیزپیغام فرستاد که ” بگین مهدی برگرده” دفعه آخر، آقا مهدی پشت بی سیم به من گفت :
” اقای الموسوی! تاتک تک بچه های مردم راازاینجاجمع نکنم ، برنمیگردم عقب “
وتاجایی که توانسته بود زخمی هاوشهدارا به عقب منتقل کرد . نسبت به نیروها تااین حد حساس بود ، می گفت :
” این بچه ها ؛ امانت های مردم اند که دست ماهستند .امانت داری هم خیلی سخته ، شما اگر یک شیء روبهتون بدن وبگن این رو حفظ کن ، چه جوری حفظش می کنین ؟ این بچه ها هم همین طورن . اول باید به اونا برسم بعد به خودمون . یه مدیر اول باید به زیردستش برسه که کجاوچطورزندگی میکنه.”
جان نیروهاش رامثل جان خودش وعزیزانش دوست داشت .
(برگرفته از کتاب نمی توانست زنده بماند ، ص 28)